تصور ما از زندان، محیطی محصور میان دیوارهاست که میلههایی هم دارد. میلههایی
که راهی برای نفسکشیدن در فرار از خفگیست. برای همین سلولهایی که میلهای
ندارد، قبری برای زندانی میشود. نفس را میگیرد؛ انگار روزنهای نیست. زندانی در
زندانیست که به چشم ما میآید. او را میبینیم، به سراغاش میرویم، پشت دیوارهایی
بلند در انتظار مرخصی یا آزادی او با دسته گل میایستیم. برای آنهایی که نامی
دارند، کمپین حمایت و پیگیری به راه میاندازیم، با خانوادههایشان صحبت میکنیم
و صدای آنها در فضای این سوی میلهها مینویسیم و میشنویم.
پیش از این و در روزهایی که نه رسانهی آزادی بود و نه راههای مختلفی که
امروز برای ارتباط میان داخل و خارج از کشور به وجود آمده، زندانی در حبس میماند
و فراموش میشد. بسیاری از آنهایی که زندان را زندگی کردهاند، میگویند: «بزرگترین
نگرانی زندانی، فکر به فراموش شدگی است.» همان چیزی که امروز سعی شده در مقابله
با فراموشی، کمرنگ شود و البته هستند زندانیان بسیاری که نامی از آنها به میان
نمیآید و چه بسا پس از اجرای احکامی که ضد حقوق بشر است، مانند اعدام یا سنگسار،
خبری چند خطی با نامی که به بسیاری از نامهای دیگر شباهت دارد، منتشر میشود.
در این میان اما افرادی هستند که نه پشت میلههای زندان و نه در سلولهای قبر
مانند قرار دارند. کسانیکه از مرخصی یا آزادی آنان خوشحال شدیم و برایشان جشن
گرفتیم؛ نامهایی که هر از چند ماه، صدایی از آنان شنیده شد. قلمهایی که زمانی،
روزگار ما را پر میکرد اما امروز خطی از آنان به چشم نمیخورد؛ تنها به این دلیل
که آزاد شدهاند.
ما عادت کردهایم که آنچه را که میبینیم یا با حسهای پنجگانه لمس میکنیم
باور کنیم. تا مسالهای مقابل چشمانمان نباشد، آن را نه میبینیم و نه پررنگ میکنیم.
فراموش میکنیم که اصلی فراتر از این حسها وجود دارد و آن «حافظه» آدمیست. حافظه
است که میتواند به مقابله با فراموشی بایستد.
در این میان، زندانیان دیگری نیز هستند؛ آنهایی که امروز پشت میلهها یا
محبوس در چهاردیواریهای بیروزنه به انتظار آزادی ننشستهاند. زندانیانی که نه
کمپینی در حمایت از آنها وجود دارد و نه صدایشان به گوش میرسد، بیانیهای
برایشان امضا نمیشود و کسی به دنبال خبر گرفتن از آنها نیست. ساکت، بدون سر و
صدا میآیند و میروند و نام «زندانی سابق» را بر دوش میکشند در حالیکه انعکاس
فکر، قلم و نقش آنهاست که در حبس قرار گرفته است. روزنامهنگاران ممنوعالقلم،
هنرمندان ممنوعالکار، وکلا ممنوعالوکالت و نویسندگان ممنوعالنشر و ما در این
میان، فراموشکار شدهایم.
احکام ممنوعیت 10، 20 ،30 سال و مادامالعمر برای روزنامهنگار، هنرمند، وکیل
و نویسنده اگرچه آنها را پشت میلهها قرار نداده و از تنفس زیر آسمانی که خورشید
و ماه آن پیداست، برخوردارشان کرده اما آنها همچنان اسیر، زندانی و در بندند.
زندانیاند و ما نیز تن به حبس آنها دادهایم.
چه خوب گفت برایم: «بازجویم به من پیام داده بود که میدانم اگه ده سال تو را
به زندان میانداختم، اینطور شکنجه نمیشدی که الان تو را خانهنشین کردم و نمیگذارم
در روزنامهها کار کنی.»
be omide azadie hame zendani haye poshe mileha va hameye on kasanie ke dar habs hastand che habse physical che habse mental ee
پاسخحذف