: تلفن رو کجا گذاشتم؟
ـ میخواهید من زنگ بزنم تا پیدا شود؟
نگاهی پرسشگر و سکوت.
چند دقیقهی کوتاه از جلسهی چندم روانکاوی بود. چرخشهای سیبی که به هوا انداخته بودم باعث شد که «تابو»ی روانکاوی را برای خودم بشکنم و قدم به آن بگذارم. سه سال میشود. از ماه هشتم فهمیدم که این «سیب» را تنهایی بالا ننداختم و بعضی از آنها را دیگران برایم به هوا انداخته بودند؛ خواسته و ناخواسته.
جرقهی «دخالت» شرقی از همین مکالمه خورده شد. دکترم تلفناش را پیدا نمیکرد و من به قصد کمک، پیشنهاد دادم که با تماس گرفتن ـ راهی که هر روز خودم تلفنام را پیدا میکنم ـ مکان احتمالی گوشی را پیدا کنیم. اما چه کسی از من کمک خواسته بود؟
شاید نتوان این مثال را قطعیت «دخالت» دانست اما جرقهای است که ما تا کجا میتوانیم به دیگران به اصطلاح کمک کنیم؟ آیا نوع رابطه، میتواند تعریف متفاوتی از کمک، مشاوره و دخالت بدهد؟ مقابل ما چه کسی ایستاده است؟
امروز اما فکر میکنم که ما «شرقی»ها بدون خط و حد، خیرخواه دیگران میشویم و به قصد کمک، تصمیم میگیریم که بیاجازه وارد اتفاقات و تصمیمات زندگی دیگران شویم. حالا چرا میگویم شرقیها؟ به نظرم آنچه ما از روابط غربیها با خودمان ـ در این مورد خاص ـ سردی تلقی میکنیم، حد و حدودیست که ما نداریم.
این «دخالت» از خانواده شروع میشود؛ از همان موقعی که پدر یا مادر ـ استثناها را کنار بگذاریم ـ از خیرخواهی، تمام زندگی ما را زیر و رو میکنند تا مبادا اشتباهی مرتکب شویم و سعی میکنند با روشهای عجیب و غریب خود، جلوی ما را بگیرند. در حالیکه نه آنها میتوانند با ما مقابله کنند و نه ما اشتباه نمیکنیم. فقط دروغ و دو رویی و دوری از آنها را مشق میزنیم.
در مدرسه و دانشگاه هم همینطور، معلم و استاد به هر اسمی بیش از حد به ما نزدیک شدند و از مسایل غیردرسی سوال پرسیدند و راهنمایی دادند؛ در حالیکه نه ما از آنها کمک خواستیم و نه برایشان حدی گذاشتیم. در روابط دوستانه و خانوادگی همینطور.
آنجایی هم که تصمیم گرفتیم مستقل باشیم، باز هم حد و حدود مشخص نکردیم. در قبال خانواده هم که احترام به پدر و مادر یا در برخی، عذاب وجدان نسبت به آنها، تابوهای سنتی و گاهی مذهبی و قداست والدین باعث شد نتوانیم مقابلشان بایستیم. چه بسا آنهایی که ایستادند ـ مثل خودم ـ به گستاخی یا سرکشی متهم شدند.
سرک کشیدن به لپتاپ همدیگر، دست کردن در کشوی میز بغلی و هزار اتفاق کوچک را میتوان به حد و حدود گذاشتن منحصر کرد اما وقتی در روابط دوستانه یا نزدیک تصمیم میگیریم دیگران را ـ خواسته یا ناخواسته ـ قضاوت یا نصیحت کنیم، برای من مصداق دخالت است؛ چراکه طرف مقابل نیز شرایط و محیط متفاوتی داشته و با عقل خود تصمیم گرفته است. زمانیکه از ما کمک خواسته شد میتوانیم وارد شویم اما بدون دعوت چطور میتوان دستورالعمل صادر کرد و با عقل و عینک خود، جای دیگری تصمیم گرفت و این تصمیم را القا کرد؟
واکنش آن دوست یا شخص مورد نظر اما در محدودهی ترسیم حد میگنجد. اگر بحث کند، به طرف مقابل اجازه داده که با او به مجادله بپردازد و اگر نشنیده بگیرد باز هم خطی برای نفر اول رسم نکرده. در واقع دو طرف این ماجرا ناموفق عمل کردهاند. یکی از روی خیرخواهی و دیگری از روی سهلانگاری. ممکن است در روابط بسیار نزدیک این مساله، به شکل معضل به نظر نرسد اما به عنوان یک نوع «رفتار» میتواند غلط جا بیافتد. یکی مدام حمله کند و دیگری دفاع یا فرار.
یک سال پیش که هر روز در دفتر، کار میکردم، اتاق کناری یک خانم سوریهای و یک اقای فرانسوی، دو میز داشتند. خانم سوریهای به اتاقام آمد و در حین آنکه جواب سوالاش را میدادم، خودکاری خواست تا یادداشت کند. کولهپشتیام کنار میز بود، خم شدم تا پیدایش کنم که دیدم در وسایل روی میزم به دنبال خودکار است. اگر او به اشتباه قدم به حریم من گذاشت، به تنهایی مقصر نیست، من هم برای او حدی نگذاشته بودم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر