۱۳۸۷ مهر ۱۱, پنجشنبه

حادثه عشق

در خاطرات "پوران شريعت رضوي" همسر دكتر علي شريعتي مي خواندم كه : "روز 16 آذر 1332 وقتي خبر شهادت برادرم و دو همراهش در دانشگاه تهران را شنيدم خود را گريان و آشفته به آنجا رساندم ... بعدها دكتر به من گفت كه با گريه و آشفتگي همان روزت عاشقت شدم ..."
با خواندن اين خاطره ، اول ياد اين حرف از سهراب افتادم كه :
"بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه عشق تر است"
اما كم كم ذهنم آنقدر شاخه به شاخه پريد تا مرا رساند به اينجا كه گاهي ما حادثه ها را مي سازيم و گاهي حادثه ها ما را !
انگار بيش از اينكه ما با اراده و اختيارمان براي زندگي تصميم بگيريم اين حادثه ها هستند كه مثل مهمانان ناخوانده سر راه ما قرار مي گيرند و ما را در ظاهري سرشار از اختيار و اراده ، مي كشانند و با خود مي برند .
... هيچوقت فكر نمي كردم وبلاگي خبري ، سياسي يا فرهنگي داشته باشم ولي امروز دارم ، اما نه به خاطر اينكه تصميم گرفته ام سياسي باشم يا در برابر اخبار سياسي و فرهنگي واكنش نشان دهم ... نه ... كه اتفاقا آدمي از اين جنس نبودم و نيستم ؛
ناگهان چشمم به حادثه هايي از جنس فقر و تبعيض و نابرابري و درد باز شد ، درست مثل اينكه گريه و آشفتگي زني كه برادرش را يا آرزويش را به قربانگاه برده باشند ناگهان عاشقت كند ... حادثه هايي از اين جنس به همين سادگي سر راه نگاه من سبز شدند و من نمي توانستم گريه نكنم يا صدايم را خفه كنم ...
اينها كه مي بينيد همان دردها هستند كه كلمه شده اند وگرنه
آيدا همان آيداست !

هیچ نظری موجود نیست: