هنوز مراسم تدفین شروع نشده و مراسم هفتمش عاشوراست؛ عاشورایی در خور او، عاشورایی حسینی.
نمیدونم این شب کی به عمق سیاهیش میرسه، فقط میدونم کی شروع شد... منتظری هم بودنش و هم رفتنش راه را هموارتر کرد و میکنه.
عاطفه نبوی از دانشجویان بازداشت شده در راهپیمایی 25 خرداد، در تاریخ سوم آذر ماه به اتهام محاربه و همکاری با سازمان مجاهدین خلق به 4 سال حبس تعزیری محکوم شد. او که در کنکور کارشناسی ارشد امسال، ستاره دار و از ادامه تحصیل محروم شده است در تظاهرات میلیونی 25 خرداد به همراه پسر عموی خود ضیاء الدین نبوی، سخنگوی شورای دفاع از حق تحصیل، و تعدادی دیگر از دوستانش بازداشت و به بند 209 زندان اوین منتقل شد.
بهانه های دادگاه برای صدور حکم
آنچه از سوی قاضی دادگاه به عنوان دلیل این حکم ذکر شده است فعالیتهای عموی عاطفه در خارج از کشور و نیات خانوادگی است نه شخص او.
دادگاه تفهیم اتهام او که قرار بود در تاریخ 14 آذر ماه برگزار شود در بیستم آبان ماه تشکیل شد
به گزارش سایت کمیته ی گزارشگران حقوق بشر، عاطفه در رابطه با برگزاری آن دادگاه می گوید:
" به نظر می آمد، قاضی که می بایست اصل بی طرفی را در دادگاه رعایت کند، کاملا با موضع گیری به پرونده من نگاه می کرد. او چند بار در دادگاه اشاره کرد که بازجوی پرونده برای تو از 5 سال حبس تا اعدام را تقاضا کرده است. اما بعد با تمسخر می گفت که حالا ما اعدامت نمی کنیم.
من به قاضی گفتم، نمی توانم به نتیجه این دادگاه خوشبین باشم وقتی شما این گونه در برابر من موضع گیری می کنید. با این حال،او از من پرسید که در برابر تهدیدش به صدور حکم اعدام،ترسیده ام یا نه؟ من هم در جواب گفتم که واضح است که می ترسم اما دیگر به این خشونت های کلامی شما و بازجویان،عادت کرده ام. که قاضی در جواب من گفت شوخی کردم، اعدامت نمی کنیم. و من از او پرسیدم آقای قاضی، آیا کسی تا به حال در مورد حکم اعدام با شما شوخی کرده است؟
عاطفه در ادامه می گوید: دادگاه در حالی مرا به اتهام محاربه محاکمه می کرد که هیچ مدرکی دال بر اثبات این اتهام در پرونده من وجود ندارد،اما قاضی می گفت جرم تو به دلیل سوابق فامیلی ات محرز است و ما به مدارک پرونده حکم نمی دهیم،بلکه نیات شما را می شناسیم و به نیت تو حکم می دهیم!"
وکیل عاطفه، بازداشت را غیرقانونی می داند
وکیل عاطفه نبوی،نسرین ستوده بعد از آن دادگاه درخواست صدور حکم برائت برای موکلش را به دادگاه ارائه کرده است.
او معتقد است که بازداشت موکلش غیرقانونی ست:
"تنها مورد اتهامی در پرونده موکلم که دادگاه میتواند آن را مبنای صدور حکم قرار دهد، شرکت در راهپیمایی 25 خرداد است که در آن راهپیمایی حدود چهارمیلیون نفر شرکت کردهاند، ضمن اینکه طبق اصل 27 قانون اساسی این راهپیمایی غیرقانونی نبوده است
بنابراین بازداشت عاطفه نبوی مصداق یک بازداشت غیرقانونی است، چرا که وی به مدت حدود 5 ماه است که در زندان نگهداری میشود درحالی که برای وی قرار بازداشت صادر نشده. در پرونده عاطفه نبوی، نکته مشخص این است که تمام بازجوییهای وی و اساسا اتهامی که به او وارد شده، به دلیل نسبتهای فامیلیاش بوده است. یعنی بیشتر سوالهای بازجویی در مورد فعالیت های عموی عاطفه در خارج از کشور بوده، ضمن اینکه عاطفه هیچ اعترافی در پرونده نداشته است و محاکمه فرد و نسبت دادن اتهامی به او تنها بر مبنای نسبتهای فامیلی، با اصل شخصی بودن جرم و مجازات که در قوانین تمام کشورهای دنیا وجود دارد، در تناقض است"
روایت یک وبلاگ نویس از آنچه بر عاطفه گذشت
شیوا نظرآهاری که دوره بازداشتش همزمان با نبوی بوده است در وبلاگ خود نحوه بازجویی و رفتار غیر اخلاقی بازجو با او و عاطفه را این گونه شرح داده است:
"شنیدهام كه پیش از انتقالت به 209، برخوردهای خوبی با تو صورت نگرفته..من معترضم و میخواهم اینجا، به اینهایی كه ادعا دارند، رفتار و اخلاقشان اسلامی است و قانونی ، ثابت كنم كه چنین نبوده. بازجو از نامه كروبی میگوید و ادعایش در مورد تجاوز به بازداشتیها. میپرسد كه من باور می كنم؟
من جواب میدهم كه مطمئنم حقیقت دارد و بعد بحثمان بالا میگیرد و من در این میان از رفتارهای بد انجام شده با تو میگویم. بدون اینكه نامت را بیاورم.
من هی مقاومت میكنم برای نگفتن اسمت..اما انگار گول میخورم، بالاخره من هم اعتماد میكنم به آقای بازجو.. و وقتی نامت را میگویم، او باز قول میدهد كه هر وقت من بخواهم، از تو به خاطر این مساله تحقیق میكنند.
اما هنوز دقایقی نگذشته. من رو به دیوار نشستهام و دارم برگههای بازجویی را سیاه میكنم.
بازجو با لحن فریادگونهاش، حرف میزند كه الان عاطفه نبوی اینجاست. می تونی برگردی ببینیش. من برمیگردم، تو را میبینم كه پشت سر من ایستادهای و احتمالا شوكه شدهای از این برخوردها
داد میزند، بگو كه چه ادعایی كردهای.
من آرام و با جملاتی شمرده میگویم:" عاطفه جان من شنیدهام ....... " حرفم كه تمام شد، تو میگویی:" نه، نه، اصلا اینجوری نبوده.."صدایت به نظرم میلرزد. فضای بدی است. من روی صندلی نشستهام.
مرد داد میزند كه حالا باید از خانم نظرآهاری شكایت كنی به خاطر این اتهامی كه به تو و وزارت اطلاعات زده است
صدای تو را میشنوم كه میگویی، من شكایتی ندارم از این خانم( یعنی من).. و آن مرد كه بعدا فهمیدم، "سید" صدایش میزنند. - از بازجوهای تیم نفاق است به قول خودشان و آدم كثیفی است كه در كتك زدن و برخوردهای وحشیانه با زندانیان سیاسی، درنگ نمیكند- هی سر تو داد میزند كه باید شكایت كنی علیه او، باید بنویسی و تو هی میگویی كه نمینویسم".
... و حکایت همچنان باقی ست
در تظاهرات 25 خرداد که از نظر حقوقدانان، غیرقانونی نبوده است میلیونها معترض شرکت کرده اند و اگر وجهه قانونی احکام صادره را بپذیریم امروز باید برای همه آن ها حکم حبس می دادند.
خبرها حاکی از آن است که فعالان جنبش زنان و حقوق بشر در فکر ایجاد کمپین برای اعتراض به حکم صادره اند تا حکم عاطفه در میان ترافیک احکام غیرقانونی و کینه توزانه حاکمیت گم نشود و مسئولان خشمگین بدانند که تلاش آنها برای تبدیل ایران به یک سیاهچال مخوف بزرگ بی فایده است.
آنها در تلاشند تا داد این بیداد را به گوش جهانیان برسانند و اجازه ندهند دختر 27 ساله ایرانی جشن 31 سالگی خود را پشت میله های زندان برگزار کند و ساعت ها را یکی پس از دیگری به بیهودگی ذهنی بگذراند همانگونه که او در نامه مهر ماه خود از زندان اوین نوشته است:
"... اینجا احساساتت ملغمه ای ازتضادهاست و تو گویی آونگی هستی که در رفت و برگشت بی پایان خود، شب را به روز پیوند می دهی و آنچه بیش از همه آزارت می دهد، اینهمه بیهودگی است، چیزی برای اعتراف کردن نیست، اینگونه بیهوده به " بودن" ات حتی شک می کنی ولی عیب اینجاست که آنان همچنان بر این بیهوده بودنت در اینجا پای می فشارند.
... گریزی نیست، بدن میل به بیداری دارد، هرچند ذهن پس می زند و روزت آغاز می شود و به کندی چاقویی کند از رگ و پی ات می گذرد و زمانی که به پایان می رسد، انگار هیچ وقت نبوده! مانند چاه سیاهی که هر چه دست می سایی، پیش می روی و مردمک ها را گشاد می کنی که هیچ نمی بینی و ناگاه در چاه دیگر فرو می غلطی و شب زندان فرا می رسد، شب ها بارت سبک تر است و گویی باری را که از آغاز روز بر دوش گرفتی بر زمین می نهی و فراموشی خواب، ترا می رباید...".
+
لینک در جرس
وقتی گردونهدار، گردونهی خورشیدش رو پس میگیره و دامن شب بر ساعتهای بیقراری من پهن میکنه و توپهای ستارهایش رو مثل نقل ریختن روی سر عروس حوالهی دامن شب و دل من میکنه، صدای خندههای تو و چشمان همیشه نمدارت و آغوش همیشه گرمته که منو توی خودشون گم میکنند.
همون موقعهاست که نرم غلت میزنم تا صدای شب بیداریهام خواب ناز رو از چشمهای قهوهای و مهربونت ندزده...
نگاهت میکنم، صورتم رو نزدیک نفسهایت میبرم تا سرمای شبهای پائیز رو باهاش گرم کنم... دست میکشم روی پوست آفتاب سوختهات تا بتونم آتیش دلم رو خاموش کنم... نوازشت میکنم تا دستهایی که میگی معجزه میکنه کابوسهای نابهنگامت رو دور کنه... همون موقعهاست که چشم باز میکنی و آروم نگاهم میکنی، از عمق خواب بهم لبخند میزنی...
و باز هم من گم میشم...
در شوری کودکانه و عشقی که هنوز هم شعلههاش تن و روحمو میسوزونه...
مرور میکنم؛ خاطرات شیرین و تلخ، دربدریها، آوارگی توی وطن رو... آوارگیهای عاطفی رو... بودنها و نبودنها رو... وقتی به خودم میام میبینم همهی گذشتهی من شروعش با توئه... آخرین لحظههاش هم با توئه...
آروم میگیرم... یادم رو میسپرم دست "یادم" یادی که به قول حسین پناهی "همه چیز از یاد آدم میره الا یادش که همیشه باهاشه" تا منو با خودش ببره... عاشقانه شروع میشه.... طوفانی میشه... آروم میشه... موج میگیره... غبار میگیره... و یک "هو" ی عاشقانه دوباره آرومش میکنه...
نگاهت میکنم، هنوز هم خوابی... من از سفر برمیگردم... سفر چند دقیقهای به عمق ماهها و سالها و تو هنوز هم خوابی و پاهات رو توی دلت جمع کردی و مثل همیشه نصف بیشتر تخت رو از آن خودت کردی، این بار منم که لبخند میزنم، پیشونیات رو میبوسم، دستم رو حلقه میکنم دورت و آروم چشمامو میبندم... چند ثانیه بعد بازشون میکنم... تا آخرین "یاد" امشب رو هم از آن خودم کنم... میخوابم تا بازهم صبح با دیدن چشمهای تو بیدار بشم.
میشه خدا این شبها رو از عاشق نگیره؟