جامعه ایرانی از جمله جوامعی است که حتی اگر “بحران سیاسی”اش را در حاکمیت حل کند راه درازی را در حل “بحران اجتماعی” پیش رو خواهد داشت؛ بحرانی که “تبعیض جنسیتی” یکی از مهمترین نشانههای آن است.
در بخش نخست برای شناخت ریشههای تبعیض جنسیتی، سه بستر “جامعه، مردان و قوانین مردسالارانه و سرانجام خود زنان” را برشمردیم و نگاهی داشتیم به جامعه و
محیط؛ اکنون در بخش دوم، بدون نفی معضلات جامعه مردان، و بدون انکار کاستیها و ظلمهایی که به خود آنها میشود، سعی داریم با اشاره به قوانین مردسالارانه در ایران و دیگر نقاط جهان، تاثیر “خصلت، سنت و قوانین مردانه” بر تبعیض علیه زنان را مورد نقد و بررسی قرار دهیم.
مردان؛ از اولویّت تا خشونت
مروری بر نمونههایی از قوانین مدنی ایران اولویّت شبه مطلق مردان بر حقوق زنان را نشان میدهد:
ماده 1108: هرگاه زن بدون مانع مشروع از ادای وظایف زوجیت (رابطه جنسی) امتناع کند، مستخق نفقه نخواهد بود.
ماده 1117 قانون مدنی: شوهر میتواند زن خود را از حرفه یا صنعتی که منافی مصالح خانوادگی یا حیثیات خود یا زن باشد، منع کند.
ماده 1133 قانون مدنی: مرد میتواند با رعایت شرایط مقررات (پرداخت مهریه و اجرت المثل) در این قانون با مراجعه به دادگاه تقاضای طلاق همسرش را بنماید. لازم به ذکر است مرد میتواند با پرداخت مهریه هر وقت که بخواهد بدون نیاز به اثبات تقصیر زن در دادگاه او را طلاق دهد.
ماده 1233 قانون مدنی: زن نمیتواند بدون رضایت شوهر خود سمت قیمویت را قبول کند.
ماده 1060 قانون مدنی: ازدواج زن ایرانی با تبعه خارجه در مواردی هم که مانع قانونی ندارد موکول به اجازه دولت است.
ماده 494، قانون مدنی: در صورت نبودن هیچ وارث دیگر به غیر از زوج یا زوجه شوهر تمام ترکه زن متوفای خود را میبرد و لیکن زن فقط نصیب خود را و بقیه ترکه شوهر در حکم اشخاص بلاوارث و تابع ماده 866 خواهد بود.
ماده 1133، قانون مدنی: مرد میتواند هر وقت که بخواهد زن خود را طلاق دهد.
و بسیاری از نمونههای دیگر که از حوصله این بخش خارج است. قوانین تبعیضآمیز اما اختصاصی به ایران ندارد. بنابه گزارشهای سازمان عفو بینالملل در کشور آفریقای جنوبی، زنان در حوزههای ازدواج و طلاق اختیارات محدودی دارند، یا در افغانستان چون سنتهای زندگی فئودالی بسیار ریشهدار است، به زن به عنوان یک دارایی نگاه میشود و تجاوز به حقوق آنان بدون مجازات باقی میماند، یا میتوان از قوانین چند همسری در کشورهای اسلامی نام برد.
یکی از نتایج فراوانی قوانین تبعیضآمیز در یک جامعه، خشونت است که از رایجترین انواع آن میتوان “خشونت خانوادگی علیه زنان و کودکان” را نام برد. در واقع وقتی از نظر قانون به مرد، حق “اولویّت همه جانبه” نسبت به حقوق زن یا کودک داده شود، برای هر حرکت و خشونتی توجیه خواهد یافت.
در بخش نخست این مقاله، توضیح داده شد که خشونت تنها نوع فیزیکی ندارد و هر عملی که حتی موجب محدودیت فکری دیگری نیز شود، خشونت نام میگیرد. در حقیقت خشونت به شکل پنهان در تمام مردان وجود دارد اما وقتی با مردانگی (در قسمت بعدی به این مفهوم در مردان خواهیم پرداخت) آمیخته میشود، دقیقا وقتی بروز میکند که شخص برای اثبات آن نیاز به باز تعریفی خود دارد.
دکتر کنوت کولنار ـ پژوهشگر دانشگاه برگن نروژ، خشونت در مردان را به دو دسته تقسیم میکند: حاشیهگرا و کانونگرا.
از نظر کولنار؛ «خشونت کانونگرا میتواند به عنوان خشونتی درک شود که مردانگی را میسازد. این نوع خشونت، عبارت است از شکلهایی از خشونت که فرد را به طرف مرکز اجتماعی میکشاند. خشونت حاشیهگرا بر عکس، عبارت است از شکلهای خشونت که فرد را به طرف حاشیه و بیرون مرزهای اجتماعی سوق میدهد. این خشونتی است که بر بستر اشتباه، اِعمال شده است و مرد را حاشیهنشین می کند. خشونتی که نامردانگی تلقی میشود، خشونتی بدون احترام».
خشونت کانونگرا که میتوان از آن به عنوان نوع مشروع نام برد، رفتاری است که از مرد برای رسیدن به “خود” خوب و قهرمانش بروز میکند، به این شکل که به طور مثال وقتی در شرایط دفاع از کسی برمیآید رفتار خشنی از خود نشان میدهد که این در جامعه پذیرفته شده و قابل احترام است و از او یک قهرمان میسازد و باعث میشود جامعه بیش از قبل به او بها دهد و پذیرایش باشد. این کنش در صورت وجود اعتماد به نفس یا باور خویشتن بروز میکند، شخص در حقیقت در این گونه مواقع خود را باز تعریف میکند و به سمت مرکز جامعه هدایت میشود.
اما خشونت حاشیهگرا دقیقا در نقطه عکس کانونگرا قرار میگیرد و با توجه به عدم اعتماد به نفس شخص در مواقعی که حتی میتواند خود را در موقعیت کانونگرا و مشروع قرار دهد، به سمت حاشیهگرا و نامشروع سوق میدهد. این شخص برای اثبات خود و پنهان کردن کاستیها و عقدههای خود سعی دارد تا پشت خشونتی نامشروع، مخفی شود به این شکل که ممکن است حتی دست به تجاوز یا قتل بزند و در آن لحظه احساس قدرت و مردانگی کند در حالیکه کار او عین “نامردی” است. دچار اعتماد به نفس کاذب خواهد شد اما جامعه او را طرد میکند و در نتیجه منزوی خواهد شد.
این منطق دو نوع خشونت است که هم در فضای خصوصی و خانوادگی و هم در بسترهای بزرگتر اجتماعی وجود دارد. اما بروز خشونت و حس مردانگی به هم پیوسته هستند که توضیح و نقد هر کدام، دیگری را نیز به میدان بررسی میکشاند.
حس مردانگی
در مطالعه مردان وقتی به بحث “مردانگی” میرسیم، دو نظریه مختلف را با هم در نزاع میبینیم. آنتونی ایستهوپ معتقد است که اسطوره مردانگی که ناهمجنسخواه، ذاتی و خود پیدا است، خشن، ریاستمآب، مسلط برخود، فهیم، ناظر بر اوضاع و امثال آن است، ساختهای فرهنگی است و امری طبیعی، ذاتی، جهانشمول و عادی نیست؛ اما در مقابل این نظریه، عده دیگری به مخالفت بلند شدهاند و مردانگی را مجموعه رفتار و نگرشهایی میدانند که ساخته شده یا طبیعی و ذاتی است.
گروه اول مشکل زیادی با فمینیسم ندارد، اما گروه دوم خطر را در نزدیکی خود حس میکند و مردان را به خالصتر شدن بیشتر تشویق میکند تا برای زدودن اندک خصلتهای زنانه، از همنشینی با زنان دوری کرده و مردانگی خود را بیشتر از قبل تقویت کنند. در واقع برای بازتعریف خود با دوری از زنان سعی در تثبیت خصلتهایی مانند خشونت، خطر کردن، پرخاشگری، جاهطلبی و … در خود هستند.
در تفکر سنتی همیشه قدرت و سختکوشی و خصلتهایی از این دست مخصوص مردان؛ حسادت، حساسیت، احساساتی بودن و غرور از آن زنان بوده است.
اما امروزه با گسترش سطح آگاهی در زنان و مردان و خصوصا در کشورهای سنتگرا، با افزایش میزان تحصیلات و حضور بیشتر زن و مرد کنار هم در جامعه، باعث میشود تا حباب ابهت مردانه و حقارت زنانه برای هر دو طرف از بین برود و متوجه شوند که این خصائل قبل از دستهبندی جنسیتی، انسانی هستند و میزان کم و زیاد بودنشان در افراد متفاوت است.
اصرار بر حفظ مردانگی متداول در قشر متوسط جامعه به قدری بالاست که گاهی در مسائل پزشکی نیز مشکل به وجود میآورد.
مثلا یکی دیگر از خصلتهایی که زیرمجموعه مردانگی تلقی میشود، درونگرایی مردانه است به طوری که خیلی وقتها تشخیص بیماریهای روحی را برای متخصصان دشوار میکند.
شخص درونگرا با سعی در کم نشدن از مردانگیاش وقتی در مقابل مشکلات و افسردگی قرار میگیرد از ابراز آن به خودش نیز عاجز است؛ زیرا اینها را نقیض یکدیگر میداند. در نتیجه تشخیص و پیدا کردن راه حل را از سوی طرف مقابل سخت و پیچیده میکنند.
در حقیقت کوچکترین مسالهای که بخواهد بر مردانگی یا درونگرایی یا ارزشهایی از این قبیل در مردان ضربه وارد کند، پرخاشگری و خشونت از سوی مرد را ناشی خواهد شد؛ زیرا یا به دلیل اعتماد به نفس و پافشاری هرچه بیشتر خود یا به دلیل عدم اعتماد به نفس و سعی در کسب آن، روی به خشونت میآورد.
حس “قهرمان” بودن یا تکیه بر “مردانگی” در مردان قدرت زیادی دارد و برای تعدیل این نگاه؛ زمان، مطالعه و کوشش بسیاری لازم است.
مردان سنتی، مردان مدرن
هرکدام از خصلتهای گفته شده در میان مردان سنتی و مدرن متفاوت است. هرچه از سنت به سمت مدرنیته حرکت میکنیم، میزان پافشاری مردها بر خصلتهای ذاتی یا رفتاریشان کمتر میشود و نگاهی بازتر و به دور از جنسیت نسبت به خود و محیط پیدا میکنند.
“راینر فولتس” رئیس جامعه مردان کاتولیک ایالت راینلند و “پاول سولهنر” استاد تحقیقات دینی کاتولیک وین سوژه یکی از تحقیقات و پژوهشهای خود را نگاه مرد به زن در دورههای مختلف قرار دادند.
بنا به گزارش آنان، در سال 1998، تنها 40 درصد مردان معتقد بودند زن ایدهآل وجود دارد، اما در سال 2008 این تعداد به 8 درصد رسید و جالب آنجاست که ارزش زنهایی خانهدار در نگاه مردان جای خود را به زنان مستقل و شاغل داده است و مردان سنتی، زنان سر به زیر، با احساس، قابل اعتماد و خانهدار را میپسندند اما مردان مدرن، زیبایی، جذابیت، استقلال، هوشمندی و فعالیتهای اجتماعی برایشان از اهمیت بالایی برخوردار است.
خشونت و پافشاری بر حس مردانگی نیز در میان مردان مدرن و سنتی متغیر است. مردان سنتی بر اساس باورها، تربیت و عوامل محیطی در اختلافات خانوادگی به خشونت متوسل میشوند؛ اما خشونت علیه زنان و کودکان برای مردهای مدرن غیرقابل قبول است.
در مردان سنتی با تغییر یک سری باورها مقابله میشود به طوری که در یک خانواده ممکن است مورد تجاوز قرار گرفتن یک زن به اینجا ختم شود که خود زن با تحریک مردان زمینه را آماده کرده است و یا این باور که تنبیه کودکان امری اجتنابناپذیر است.
خشونت این گروه از مردان تنها بر زنان و کودکان ختم نمیشود؛ بلکه بر همجنسهای خود نیز تاثیر میگذارد و خود را در قالب نژادپرستی و جبههگیری در برابر اقلیتهای مذهبی و نژادی نیز نشان میدهد.
خود برتر بینی در روابط جنسی
حس برتری آمیخته با خشونت و مردانگی نه فقط در روابط فردی یا عمومی افراد یک جامعه تاثیرگذار است بلکه در روابط شخصی نیز قابل رویت است.
رفتارها و احساسهای مطرح شده باعث افزایش برتری مرد نسبت به زن در رابطه جنسی نیز میشود؛ اما اگر قبول داشته باشیم که تفاوت انسان و حیوان در فکر و اختیار اوست، به این نتیجه میرسیم که خصلتها و رفتارها ذاتی نیستند و تحت تاثیر محیط شکل میگیرند و از پایان دوران کودکی در حوزه اختیار قابل تغییر و بررسی هستند.
اما آنچه در تفکر سنتی قالب است وظیفه زن در تمکین و قدرت باروری وی است و چون آگاهی بخشی در این زمینه وجود ندارد، بسیاری از زنان و مردان نسبت به توانایی رسیدن زن به ارگاسم بیاطلاع هستند. تفکر سنتی ـ مذهبی در روابط جنسی انسانها با هم نیز تاثیرگذار است؛ به طوریکه با توجه به رسمیت یافتن برتری مرد، اوست که فاعل این روابط محسوب میشود و زن مفعول؛ درحالی که با نگاه علمی به مقوله سکس، متوجه میشویم لذتی که زن از این رابطه میبرد و ارگاسم او برابر با مرد است.
حس فاعلی یا مفعولی در روابط جنسی از دیدگاه روانشناختی، کاملا برابر شناخته شده است به طوریکه به همان میزان که زن میتواند از حس مفعولی لذت ببرد، مرد نیز در حالاتی از سکس دچار حس مفعولی میشود و با شناخت درست این حس میتواند حس برابری در رابطه جنسی را باور کند و به همان میزان که مرد میتواند فاعل باشد، زن نیز تواناییاش را دارد و هر دو میتوانند لذت ببرند.
هماهنگی جنسی در یک رابطه که یکی از علل اصلی موفقیت دو طرف در تداوم رابطهشان در دیگر حوزهها نیز هست بدون آموزش فیزیکی، احساسی و روحی، امکانپذیر نیست. همان قدر که زن نیاز دارد تا خود را بشناسد، مرد نیز باید به جز “خود”، جسم و زوایای روحی زن را مورد مطالعه قرار دهد.
در حقیقت حس مردانگی که از آن صحبت کردیم در این حوزه نیز قابل بررسی و نقد است، به طوریکه اگر یک مرد بتواند با قبول کاستیهای ناشی از محیط و مقاومت درونی خود، بازتعریفی از مردانگی و زنانگی ارائه دهد؛ میتواند تبعیض، ظلم و نادیده گرفته شدن زن حتی در مقوله سکس را درک کرده و در صدد برطرف کردن آن برآید.
در جامعه مردان و زنان مدرن، این معضل تا حد بسیار بالایی برطرف شده است؛ به طوریکه برابری جنسی در کنار برابر جنسیتی دیدگاهی متفاوت از مرد و زن بودن به آنها داده است و باعث هماهنگی میان افراد شده است.
قدرت و نقد ناپذیری
در جوامع مردسالار، حفظ قدرت و منافع بلند مدت، حرف اول را میزند. در واقع مردسالاری یک ارزش محسوب میشود و اگر در مواردی شاهد کوتاه آمدن نظام حاکم هستیم، علت آن حفظ منافع بلندمدت و از دست ندادن جاه و مقام است.
به نظر میرسد در ایران وقتی قانونی به نفع برابری جنسیتی تغییر میکند در جایی دیگر جبران میشود. مثلا کم کردن ساعتهای کاری زنان در جامعه، جبران حقهایی است که در جایی دیگر به زنان داده شده است. بدین ترتیب تغییری در مردسالاری ایجاد نمیشود، بلکه از شکلی به شکل دیگر تغییر میکند.
در کشورهای سنتی ـ مذهبی، مردان و زنان بر همین پایه رشد میکنند، (کنشهای مردانه موضوع این قسمت از مقاله است و البته به نقش زنان در یادداشت بعدی خواهیم پرداخت) اما در این جامعه که مردانش بر این اساس پرورش یافتهاند و به برتری مرد بر زن باور دارند، هر تغییر گفتمان یا تعدیل قانونی را “دوری از خدا و از دست دادن معنویات و آخرت” معرفی میکنند.
تکیه بر شعارهایی چون برابری زن در قانون و شرع، بسیار خوشباورانه و دور از ذهن است؛ زیرا نه قانون و نه شرعی که با قرائتهای مذهبی موجود اجرا میشود، تضمیندهنده برابری حقوق زن و مرد در جامعه نیستند و با توجیه قانونمندی و خداپرستی از زیر بار وظیفه انسانی در مقابل نابرابری موجود شانه خالی میکنند و راه هرگونه نقد و بحثی را میبندند تا بر قانون و شرع ساختگیشان و در نتیجه آن، قدرت ناشی از این دو خللی وارد نشود.
وقتی حرف از جامعه به میان میآید مقصود تنها جامعه در ابعاد یک شهر یا کشور نیست. این جامعه میتواند یک خانواده باشد که از مجموعه این خانوادههاست که ما به جامعه بزرگتری میرسیم.
در واقع هر کدام از این بحثها اول در یک خانواده شکل میگیرد و برای پالایش افکار و رفتارها باید از همین کوچکترین عنصر یک جامعه آغاز کرد.
در جامعهای که گذار از سنتگرایی به مدرن شدن را تجربه میکند، ابتدا باید زمینه برای نقد و بررسی خصلتها و سنتها، چه شخصی و چه محیطی آماده شود تا بتوان پس از نقدی جامع، به راهکارهایی برای رسیدن به نگاهی انسانی، جامعهای دموکرات و به دور از تبعیض رسید.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر