۱۳۹۲ آبان ۲۱, سه‌شنبه

مساله‌ی چاقی یا لاغری برای ما شرقی‌ها


عادت غریب ما شرقی‌هاست که به همه‌ چیز هم کار داشته باشیم. حریم یکدیگر را بشکنیم و بی‌تعارف در تمام مسایل طرف مقابل نظر دهیم. یکی از این مسایل، هیکل مخاطب‌مان است. کافی‌ست تا مدتی ولو یک هفته دوست یا آشنایی را نبینیم و در اولین برخورد بگوییم «چرا اینقدر چاق شده‌ای» یا برعکس «چه لاغر شده‌ای».

طرف مقابل نیز اگر با جمله‌ی «چاق شده‌ای» مواجه شود یا به بهانه‌تراشی فکر می‌کند یا با لبخندی شرم‌گین به «دفاع» از خود بر می‌خیزد اما در مقابل، اگر بشنود که لاغر شده است، خوشحال می‌شود. یا از رژیم موفق‌اش می‌گوید یا در عین خوشحالی از درگیری‌های فکری سخن می‌راند که زندگی چه سخت است و حرص خوردن‌های مداوم، اشتهای‌اش را از بین برده است.

برای ما شرقی‌ها، چاقی یا لاغری یک «مساله» است. انگار به ما هویت می‌دهد و باعث می‌شود در قضاوت دیگران در ما، اثر بگذارد که البته بیشتر در مورد زنان دیده می‌شود تا مردان؛ چراکه چاقی مردان امری پذیرفته شده است اما از رفتار عمومی این‌گونه بر می‌آید که چاقی در زنان قابل قبول نیست. البته تعریف مشخصی نیز از این چاقی وجود ندارد. هرچه لاغرتر بهتر است. زنان در جوامع مردسالار به عنوان جنسیتی که «باید» زیبا باشد، تعریف پیدا می‌کنند و البته این زیبایی نیز تعریف مشخصی ندارد بلکه تابعی از مد روز است.

با نگاهی گذرا به عکس‌های گذشتگان درمی‌یابیم زمانی‌که مادران و پیشتر مادران آن‌ها، دوران جوانی خود را می‌گذراندند، زنان تقریبا قدی کوتاه داشتند، ناحیه‌ی کمر، باسن و سینه‌های‌شان درشت بود. آن‌ها زنان مقبول از نظر جسمی در نگاه جامعه بودند. چه بسیار داستان‌هایی که از خواستگاران و خانواده‌های آنان در مقبولیت عروس‌ خانم با چنین جثه‌ای شنیده‌ایم.

امروز اما به کوشش تبلیغات چنین جا افتاده که زنان باید لاغر باشند. دوره‌ی آن «خمره‌ای»ها تمام شده و هرچه بدن در قیاس با سر کوچک‌تر به چشم آید، مقبولیت بیشتر است. چه بسا این مساله به چشم و هم‌چشمی میان بسیاری تبدیل شده و میان زن و شوهر نیز کار به اختلاف کشیده شده است. زنی که معیارهای مورد قبول تبلیغات را نداشته باشد، اعتماد به نفس خود را از دست می‌دهد و مرتبا خود را در رقابت می‌بیند و در نتیجه هزار و یک جور رژیم غذایی متفاوت را بدون در نظر گرفتن هماهنگی آن با بدن خود، امتحان می‌کند.

نگاهی به آگهی‌ها در بخش تبلیغات رسانه‌ها نشان می‌دهد که این مساله تا چه اندازه برای جامعه مهم است. هزار مدل کرم، قرص، چسب و رژیم که به «شما» کمک می‌کند لاغر شده و مقبول واقع شوید. یا بهتر بگوییم؛ دیگر با این جمله مواجه نشوید که «چقدر چاق شده‌ای». در نتیجه دیگر به دنبال جواب نخواهید گشت بلکه شما همانی شده‌ای که همگان می‌پسندند.

در تحقیقاتی که پیرامون مانکن‌ها و مدل‌های لباس یا عطر یا زیورآلات توسط پژوهش‌گران منتشر شده، مشکلات روحی این مدل‌ها، عقده‌ی غذا و خوراکی‌هایی که می‌خواهند اما نمی‌توانند بخورند و بیماری‌های جسمی به کرات به چشم می‌خورد اما این مسایل، چیزی نیست که مورد توجه تبلیغات قرار گیرد. مهم جلوه‌ی ظاهری‌ مساله است که بتواند بازار رقابت ارایه محصول را رونق بخشد.

مساله‌ی تبلیغات مختص به ایران نیست اما قضاوت شخص بر اساس تغییرات فیزیکی یا حجم جسم او و عنوان این موضوع به شکل افراطی را می‌توان در شرق ـ که مرزهای مشخصی میان افراد آن وجود ندارد ـ بیشتر دید. اگرچه تبلیغات راه خود را در پیش گرفته و چون اسبی سرکش بر جوامع، می‌تازد اما فضای باز اطلاعاتی را می‌توان از عوامل تفاوت در رفتار و نگاه افراد جامعه به یکدیگر دانست.

در فضای باز جوامع آزاد، نهادها و فعالان مدنی می‌توانند آزادانه به مقابله با چنین اقداماتی بپردازند و در آگاهی‌بخشی به جامعه نقش داشته باشند. اما در جوامع بسته که اقدامات مدنی در مقابله با حکومت‌ها تعریف می‌شود، آگاهی‌ست که سرکوب می‌شود و افراد ساده‌تر تحت تاثیر قرار می‌گیرند.

امروز اگر در خیابان‌های جوامع آزاد قدم بزنیم، به راحتی زنان و مردان را با هیکل‌های مختلف می‌بینیم که از پوشش و بدن خود ـ هر اندازه برای ما ناشناخته باشد ـ شرم‌سار نیستند. مهم نیست چاق و لاغر کنار یکدیگر قدم بزنند، کسی آن‌ها را قضاوت نمی‌کند اما به طور مثال در ایران، اگر زنی به معیار ما «چاق» باشد، مجبور است لباس‌های گشاد بر تن کند تا اندام‌اش کم‌تر به چشم آید و به قول عامه‌ی مردم «طبقه‌های» تن‌اش، خودنمایی نکند. اما اگر زنی لاغر باشد باز هم به قول عامه‌ی مردم «هر لباسی بر او زیباست».

مدت‌هاست که جنبشی مدنی در غرب به راه افتاده که نسبت به انتشار تصاویر زنان «بی‌نقص» بر مجله‌ها اعتراض کرده و معتقد است: «این تصاویر واقعی نیست. چنین زنان بی‌نقصی در واقعیت وجود ندارند.» در نتیجه بسیاری از نشریه‌ها اقدام به انتشار تصاویر زنان با تغییرات فیزیکی آنان کرده‌اند؛ به طور مثال زنانی که زایمان کرده‌اند، به ندرت می‌توانند حالت شکم و پوست خود را به شکل اول درآورند پس اگر عکس مادری با کودک‌اش بر صفحه‌ی نشریه‌ای منتشر می‌شود، تغییراتی با قبل از زایمان دارد. یا در مثالی دیگر می‌توان به این اشاره کرد که اگرچه هنوز این زنان «بی‌نقص» در صدر تبلیغات و تصاویر نشریه‌ها قرار دارند اما می‌توان تصاویر زنان چاق را نیز در نشریه‌ها مشاهده کرد.

اگر چاقی یا لاغری افراد در نسبت با سلامت آنان مورد نظر باشد، می‌توان با محاسبات پزشکی قد، سن،‌ تاهل یا تجرد و بچه‌ داشتن یا نداشتن، میزانی نسبی از وزن را برای سلامت خود به دست آورد، تن به تبلیغات نداد و تحت تاثیر اظهارنظرهای شرقی تاثیرگرفته از مد روز واقع نشد و در نهایت از بدن و زندگی خود، لذت برد.

۱۳۹۲ آبان ۱۲, یکشنبه

زندانیانی این سوی میله‌ها


تصور ما از زندان، محیطی محصور میان دیوارهاست که میله‌هایی هم دارد. میله‌هایی که راهی برای نفس‌کشیدن در فرار از خفگی‌ست. برای همین سلول‌هایی که میله‌‌ای ندارد، قبری برای زندانی می‌شود. نفس را می‌گیرد؛ انگار روزنه‌ای نیست. زندانی در زندانی‌ست که به چشم ما می‌آید. او را می‌بینیم، به سراغ‌اش می‌رویم، پشت دیوارهایی بلند در انتظار مرخصی یا آزادی او با دسته‌ گل‌ می‌ایستیم. برای آن‌هایی که نامی دارند، کمپین حمایت و پیگیری به راه می‌اندازیم، با خانواده‌های‌شان صحبت می‌کنیم و صدای آن‌ها در فضای این سوی میله‌ها می‌نویسیم و می‌شنویم.

پیش از این و در روزهایی که نه رسانه‌ی آزادی بود و نه راه‌های مختلفی که امروز برای ارتباط میان داخل و خارج از کشور به وجود آمده، زندانی در حبس می‌ماند و فراموش می‌شد. بسیاری از آن‌هایی که زندان را زندگی کرده‌اند، می‌گویند:‌ «بزرگ‌ترین نگرانی زندانی، فکر به فراموش شدگی‌ است.» همان چیزی که امروز سعی شده در مقابله با فراموشی، کم‌رنگ شود و البته هستند زندانیان بسیاری که نامی از آن‌ها به میان نمی‌آید و چه بسا پس از اجرای احکامی که ضد حقوق بشر است، مانند اعدام یا سنگسار، خبری چند خطی با نامی که به بسیاری از نام‌های دیگر شباهت دارد، منتشر می‌شود.

در این میان اما افرادی هستند که نه پشت میله‌های زندان و نه در سلول‌های قبر مانند قرار دارند. کسانی‌که از مرخصی یا آزادی آنان خوشحال شدیم و برای‌شان جشن گرفتیم؛ نام‌هایی که هر از چند ماه، صدایی از آنان شنیده شد. قلم‌هایی که زمانی، روزگار ما را پر می‌کرد اما امروز خطی از آنان به چشم نمی‌خورد؛ تنها به این دلیل که آزاد شده‌اند.
ما عادت کرده‌ایم که آن‌چه را که می‌بینیم یا با حس‌های پنج‌گانه لمس می‌کنیم باور کنیم. تا مساله‌ای مقابل چشمان‌مان نباشد، آن را نه می‌بینیم و نه پررنگ می‌کنیم. فراموش می‌کنیم که اصلی فراتر از این حس‌ها وجود دارد و آن «حافظه» آدمی‌ست. حافظه است که می‌تواند به مقابله با فراموشی بایستد.

در این میان، زندانیان دیگری نیز هستند؛ آن‌هایی که امروز پشت میله‌ها یا محبوس در چهاردیواری‌های بی‌روزنه به انتظار آزادی ننشسته‌اند. زندانیانی که نه کمپینی در حمایت از آن‌ها وجود دارد و نه صدای‌شان به گوش می‌رسد، بیانیه‌ای برای‌شان امضا نمی‌شود و کسی به دنبال خبر گرفتن از آن‌ها نیست. ساکت، بدون سر و صدا می‌آیند و می‌روند و نام «زندانی سابق» را بر دوش می‌کشند در حالی‌که انعکاس فکر، قلم و نقش ‌آن‌هاست که در حبس قرار گرفته است. روزنامه‌نگاران ممنوع‌القلم، هنرمندان ممنوع‌الکار، وکلا ممنوع‌الوکالت و نویسندگان ممنوع‌النشر و ما در این میان، فراموش‌کار شده‌ایم.

احکام ممنوعیت 10، 20 ،30 سال و مادام‌العمر برای روزنامه‌نگار، هنرمند، وکیل و نویسنده اگرچه آن‌ها را پشت میله‌ها قرار نداده و از تنفس زیر آسمانی که خورشید و ماه آن پیداست، برخوردارشان کرده اما آن‌ها هم‌چنان اسیر، زندانی و در بندند. زندانی‌اند و ما نیز تن به حبس آن‌ها داده‌ایم.


چه خوب گفت برایم: «بازجویم به من پیام داده بود که می‌دانم اگه ده سال تو را به زندان می‌انداختم، این‌طور شکنجه نمی‌شدی که الان تو را خانه‌نشین کردم و نمی‌گذارم در روزنامه‌ها کار کنی.»