۱۳۹۱ آذر ۲۱, سه‌شنبه

روز سوم بانکوک؛ شب‌نشینی، خنده، گریه و جنبش زنان

بعضی آدم‌ها بدون این که بدونند با همدیگه در یک جریان شنا می‌کنند، وقتی‌ هم که متوجه این هم‌ جریانی می‌شوند بازهم از نو تعجب می‌کنند. همیشه همسفری برام با محبوبه عباسقلی‌زاده پر بود از بحث‌های شیرین، گریه و خنده و یه عالمه خاطره. امشب هم از اون شب‌های به یادموندنی شد.

این پست رو هم برعکس شروع می‌کنم؛ از شب تا صبح و کارگاه و برنامه فردا

بعد از کارگاه امروز، خسته و در حالیکه شب گذشته فقط یکساعت و نیم خوابیده بودم به  اتاق برگشتم، از ظهر که علی (همسر گرامی) خبر ورم دست محمد و بیمارستان رفتن رو بهم داد از شدت نگرانی تو خودم بند نبودم و با این که قبل سفر نگرانی عجیبی داشتم باز هم قاطی کردم که چرا وقتی من نیستم دست پسرک باید گچ گرفته بشه. بالاخره با زور و دعوا در حالیکه از چت کردن بدش میاد نشست پای اسکایپ و دستش رو بهم نشون داد.

از ظهر (به وقت تایلند) بغض داشتم و به خودم می‌پیچیدم تا زودتر کارگاه تموم بشه و بیام ببینم تکلیف دست این جوجه چی شده، آخرش هم چت رو نصفه نیمه رها کرد و رفت تا به قول خودش: "یه دستی ببینم چه بازی میتونم انجام بدم"!


ساعت شام شده بود، با محبوبه رفتیم دو تا ساختمون دورتر از هتل تا فشار کار و عصبی‌مون رو با یک شام و شاید نیم ساعت گپ کم کنیم و بعد هم بخوابیم البته الان ساعت 3 صبحه و من همچنان بیدارم. بحث امشب بی‌خوابی هم داشت!

اولین روزی که محبوبه اومد پاریس به اتفاق خبرنگار رادیو فرانسه رفتیم فرودگاه، تو راه رسیدن به خونه از اهدافمون گفتیم، من هنوز گیج بودم و به دلایل بسیاری تو حباب زندگی می‌کردم، محبوبه همونجا گفت: "میخوام یک تلویزیون اینترنتی زنان راه بیاندازم"، یک سال و نیم بعد تلویزیون راه افتاد و شدیم همکارتر از قبل.

جدا از خاطره‌گویی ازش پرسیدم: "من به خاطر روزنامه‌نگار بودن در خیلی از کنفرانس‌های سیاسی برای پوشش خبری حضور داشتم، همیشه نقش فعالان جنبش زنان یا کمرنگ بود یا اصلا حضوری  وجود نداشت، مگه میشه کار مدنی رو از سیاست جدا کرد؟ چرا هیچ‌کس حاضر به شرکت نیست؟"

جواب‌های محبوبه قانعم کرد، به نظرش جنبش زنان که در همه زمینه‌های دیگه خودش رو گسترده کرده و به طور مثال رسانه،‌ فعالان حقوق بشر، فعالان دانشجویی، وکلا و کارگران و ... مثل دایره‌های کوچکی هستند که به دایره مرکزی و بدنه جنبش متصل‌اند و همه با هم فصل مشترک‌هایی دارند اما اگر فعالان جنبش زنان بخواهند با فعالان سیاسی در شرایطی که هنوز خود این فعالان خودشون نتونستند متحد بشن یا اونقدر قدرت بگیرند که خودشون رو به عنوان آلترناتیو معرفی کنند در هم آمیختن جنبش زنان با اونها یعنی تبدیل شدنشون به یک بازو یا غرفه در حزب، سازمان یا ارگان شکل گرفته شده.

از نظر محبوبه با توجه به سابقه انقلاب و آنچه فعالان سیاسی با زنان کردند یا سابقه "اشتباه جنبش سبز" زنان با تکیه بر نهادسازی، نمی‌توانند در کنفرانس‌هایی که هنوز خط مشی مشخصی نداشته یا به انسجام نرسیده شرکت کنند و در نتیجه اگر اپوزیسیون قدرتمندی شکل گرفت، جنبش زنان مطالبات و خواسته‌های خود را با او مطرح خواهد کرد.



از "اشتباه جنبش سبز" ازش پرسیدم و گفت: "خیلی از بچه‌هایی که هنوز هم در ایران فعالیت دارند معتقد بودند ما نباید دچار آمیختگی هویتی بشیم، باید کار خودمون رو پیش ببریم و دچار سیاست‌زدگی نشیم، اما شدیم و امروز عده‌ای زندانی هستند، یکسری آواره شدند، نهادهامون رو از دست دادیم و در نتیجه هر روز یک قانون جدید برامون تصویب می‌کنند اما اونهایی که از روز اول موافق حضور سیاسی نبودند همچنان در ایران مشغول هستند اما این بار بدون سر و صدای رسانه‌ای".

گپ شیرینی داشتیم مخصوصا وقتی از رادیکال شدن خیلی از فعال‌ها گفتم، با خنده از این اتفاق استقابل کرد و گفت: "اگر ما خودمون رو میانه رو میدونیم، از رادیکال‌ها استقبال می‌کنیم چون باعث قوی‌تر شدن ما هستند، یک طرف ما رادیکال‌ها قرار دارند و طرف دیگه محافظه‌کارها، اگر اینها نبودند امروز میانه‌رو رادیکال می‌شد و محافظه‌کار میانه‌رو".

سیاست یعنی بالانس قدرت، اگر فعالان جنبش زنان که همیشه با انتقاد از سوی خیلی‌ها برای عدم مشارکت سیاسی مواجه میشن امروز در کنفرانس جمهوری‌خواهان، فردا اتحاد برای دمکراسی و پس فردا با سفیران سبز در هم بیامیزند آیا فعالان سیاسی تدارک‌بیننده از آنها انتظار و توقع نخواهند داشت؟ چطور می‌خواهند مطالبات مدنی خودشون رو مطرح کنند؟

بعد از داد و بیداد هیجانی سر میز شام، به درد دل و دردهای مشترک رسیدیم، از تبعید و مهاجرت و فرزند و حس گناه مقابل بچه‌هایمون گفتیم و با همدیگه گریه کردیم، وسط گریه متوجه توریست‌هایی شدیم که با تعجب ما رو نگاه می‌کردند و صدای خنده‌مون بالا رفت!

وقتی به اتاق برگشتیم هر دو احساس سبکی و گذروندن یک شب مفید داشتیم تا اونجا که با ذوق به هم گفتیم: "شب دوازدهم، از ماه دوازده، در سال دوهزار و دوازده با هم بودیم"! یعنی هر چند سال یکبار این اتفاق می‌افته؟

کارگاه و آموزش فیلمبرداری

امروز از صبح که کارگاه شروع شد، آموزش فریم و زوایای فیلمبرداری موضوع آموزش بود، بچه‌ها دوربین به دست با ذوق یکبار سوژه عکس و فیلم می‌شدند و بار دیگه خودشون فیلمبردار. باید یاد میگرفتند که فیلمبرداری برای اکتیویست با فیلمبرداری ژورنالیستی متفاوت است در نتیجه برای "وجود"، دختر یمنی که روزنامه‌نگار است کار سخت‌تر میشه، سوژه‌ها و دغدغه‌هاش خبرنگاریه اما از اونجایی که هیچی از دوربین عکاسی و فیلمبرداری غیر از دکمه روشن و خاموش نمیشناسه و میخواهد مشکلات و موضوعات زنان یمن را با کلیپ‌سازی به مردم نشون بده، نمی‌تونه تعادل برقرار  کنه.

در نتیجه برای تمرین رفت توی اتاقش تا روی شامپو و صابون زوم کردن و کلوزآپ و غیره رو آزمایش کنه!





سلمای مصری به نظرم زیاد به خودش مطمئن نیست و از بس شیطون و خوش خنده است تمرکز زیادی روی کار نداره، با سوژه قرار دادن بچه‌های دیگه، اونچه یاد گرفته بود رو پیاده کرد اما از بس دوربین به دست دور خودش چرخیده بود پلیس دستگیرش کرد و دست بسته به ما تحویل داد.

اسرا دختر الجزائری که به گفته خودش داستانسرای خوبی نیست، سوژه‌اش یک مرد فالگیر بود، دو هزار و دویست بت (واحد پول تایلند) پول داده بود تا یک پسر فالگیر سرش کلاه بذاره و با خوشحالی می‌گفت داستان خودش رو پیدا کرده و از فردا میره دنبال فالگیر!

بچه‌های افغان، سوژه‌هایشون رو از قبل پیدا کرده بودند و برای تمرین به پشت بام رفتند و روی ساختمون‌ها زوم کردند، صدای گپ زدن، خندیدن و مدیریت همدیگه خودش تونسته بود یک ویدئوی کوتاه ازشون درست کنه. خصوصا مریم که شیطنت و انرژی عجیبی داره.

عبا اما بیشتر از بقیه و فعالانه‌تر در بحث‌ها شرکت می‌کنه و ایده‌های جالبی داره، برای ماساژ رفته بود و زاویه‌های فیلمبرداریش از پای خودش و دست‌های ماساژور بود، گپی که با ماساژور و رضایت اون داشت و دست آخر پولهایی که آخر کار بین ماساژورها تقسیم می‌شد.

قرار شد برای برنامه بهارستان با عبا در مورد وضعیت مصر، تجاوزهای میدان تحریر و وضعیت زنان مصاحبه کنم.

فشار کار و تمرین برای بچه‌ها زیاد بود در نتیجه وسط کلاس تصمیم گرفتیم فضایی عوض بشه در نتیجه آهنگ‌های عربی، افغان، ایرانی و حتی فیلیپینی و تایلندی گذاشتیم و همه با هم رقصیدیم، مریم میگفت ایرانی‌ها رقص سنتی ندارند، من هم که در مورد رقص سنتی، کلاس رو فراموش کردم و از بابا کرم و انواع رقص‌های محلی و سنتی صحبت کردم در نتیجه اگر محبوبه وارد بحث نمی‌شد تا صبح می‌خواستم حتی رقص رو آسیب‌شناسی هم بکنم!

بچه‌ها خسته از کار برای استراحت به اتاق‌هاشون برگشتند تا بعد از ساعتی به گردش و  فیلمبرداری در شهر مشغول بشوند. البته قرار گذاشتیم مسابقه رقص هم بگذاریم و یک داور تایلندی از تو هتل پیدا کنیم.

فردا روز آخر فیلمبرداریست و از روزهای بعد به سراغ آموزش ادیت میریم، در نتیجه احتمالا فردا وقتی پیدا میشه که بریم اطراف شهر هم گشتی بزنیم.

خیابان‌نوشت

بی‌خوابی شب‌ قبل، نگرانی محمد و شب‌نشینی با محبوبه باعث شد، امشب خیابون‌گردی نداشته باشم اما به جرات می‌تونم بگم قورباغه نقش مهمی تو بانکوک داره، مجسمه‌های قورباغه‌ای، اسباب‌بازی‌های قورباغه‌ای که دست‌فروشان با کشیدن پلاستیک بر پشتشون صدای قور قور اونها رو در میارن و در نهایت خود قورباغه که صداش از همه جای شب به گوش میرسه!


۱ نظر:

hosseinShariat گفت...

خدا بد نده..
من امشب رسيدم بانكوك
راستي يه سوژه جالب براي دوستانتون.. فردا مسابقه فوتبال بين تايلند و مالزي هست،، اينجور بازي ها براشون خيلي اهميتش بيشتر از بازي هاي مقدماتي جام جهانيه.. حالا فردا برم ببينم جو استاديوم هاي اينجا چه جوريه