۱۳۹۲ مهر ۲۸, یکشنبه

نطفه‌ای که با خیانت بسته می‌شود


اولین شکست: عشق

سال گذشته بود که محمد (پسرکم) در نه سالگی عاشق شد؛ عشق کودکی که در مدرسه بین هم‌کلاسی‌ها اتفاق می‌افتد. از نامه‌ تا قرار روز والنتاین و شاخه‌ی گل رز قرمز. هنوز هم نامه را نگه داشته‌ام. به قدری زیبا نوشته بود که انگار یک جوان برای جوانی دیگر نوشته است. روزهای پرالتهاب و نابی بود؛ قرار برای درس خواندن در ساعت‌های تفریح یا بازی‌های گروهی که هر دو در یک گروه قرار بگیرند. همه‌چیز خوب پیش می‌رفت تا یک روز با بغض از مدرسه برگشت. هرکاری کردیم، مشکل‌اش را نگفت. شب شد، نمی‌توانست بخوابد و در نتیجه بغض‌اش شکست و با استرس و اضطراب، در حالی‌که چشمان‌اش سرخ و نگران بود، ماوقع را شرح داد. دختر هم‌کلاسی یک جمله گفته بود: "دیگر نمی‌خواهم با هم باشیم". اشک بود و ترس، ترس بود و هق‌هق. از طرفی شوکه شده بودم ـ اولین بار بود که به عنوان مادر در این موقعیت قرار می‌گرفتم ـ و از طرفی می‌خواستم سعی کنم به او بفهمانم که "تازه اول راه است" و طرف سومی هم وجود داشت؛ به این معنا که هم می‌خواستم از بار غم‌اش بکاهم و هم بگویم که دوست داشتن یا نداشتن، رابطه داشتن یا نداشتن یک حق است که باید برای هر دو طرف محترم شمرده شود. سخت بود اما گذشت و قرار شد با او صحبت کند، دلیل را بپرسد و در نهایت به انتخاب طرف مقابل احترام بگذارد. هنوز نمی‌دانم دلیل آن دختر چه بود اما دو روز بعد دیگر نه از اشک خبری بود و نه از غصه ولی یک جمله برای محمد باقی ماند: "تا 18 سالگی نمی‌خواهم عاشق شوم".

اولین انتخاب: هندبال

یک‌سال تمرین در تیم هندبال منطقه‌مان، مربیان و خود محمد را به این نتیجه رساند که در پست دروازه‌بانی می‌تواند موفق شود. امسال هنگام ثبت‌نام رشته‌های ورزشی ـ که در فرانسه برای کودکان فقط هم‌زمان با مدرسه امکان‌پذیر است‌ ـ هندبال رشته‌ی اول بود اما علاقه‌ی محمد به فوتبال که توسط ایکس‌باکس به وجود آمده و فضای مشترکی را که بیشتر با پدرش به دست آورده بود باعث شد که بخواهد در تیم فوتبال هم ثبت‌نام شود. اما فوتبال و هندبال برای سن محمد، هر دو در دو روز مشابه و هم‌زمان بود. روزی که برای ثبت‌نام به دفتر فوتبال منطقه رفتیم، هرکاری کردیم، مربی قبول نکرد که با گروه بالاتر وارد زمین شود. منطق محمد می‌گفت که هندبال را ادامه دهد وگرنه یک سال تمرین و آموزش دیدن، بر باد می‌رود اما دل‌اش هر دو را می‌خواست. هرچه صحبت کردم، نهایت‌اش باز هم بغض و اشک و چه بسا هق‌هق‌های وسط خیابان بود. باز هم کارم سخت شد؛ صحبت از «انتخاب» و باز هم آن‌که "تازه اول راه است". آن وسط به این هم فکر می‌کرد که اگر هندبال را کنار بگذارد، تیم بدون دروازه‌بان می‌ماند. حالا در این میان می‌خواستم معنای «فردیت» را هم آموزش دهم. در نهایت بعد از 24 ساعت بحث و گفت‌وگو، تصمیم‌اش آن شد که هندبال را ادامه دهد. فردای آن روز اما یک جمله برای پسرک باقی ماند: "انتخاب کردن خیلی سخت است، نمی‌خواهم بزرگ شوم و مدام مجبور شوم که بین دو چیزی که دوست دارم، انتخاب کنم".

اگرچه این دو مثال ساده در مجموع یک زندگی، نه شکست سختی بوده و نه انتخاب وحشتناکی ـ که البته به نظر من برای کودکی 10 ساله به همان اندازه سخت بود که برای هرکدام از ما در بزرگ‌سالی ـ اما اولین شکست و اولین انتخاب برای کودک، دقیقا به معنای آغاز بزرگ شدن است. دیگر از آن دنیای شیرینی که همه چیز بر وفق مراد است، خارج شده و به دنیایی پا می‌گذارد که چه بسا تا آخرین لحظه هزاران بار شکست بخورد و هزاران بار مجبور به انتخاب شود؛ دنیای این روزهای ما.

حال در این میان،‌ ما انسان‌های مثلا عاقل و بالغ، پس از دوره‌ای که از زندگی مشترک‌مان می‌گذرد، هوس بچه‌دار شدن می‌کنیم. بچه‌های کوچک و زیبا و دوست داشتنی و پاک! آن هم برای همان چند سال اول، که وقتی او پا به عرصه‌ی انتخاب و استقلال می‌گذارد، تازه اول مصیب، چه برای خودش و چه برای خانواده است. بچه‌ی دوم اما باز هم یا به علت علاقه‌ی ما باز هم به بچه‌ای دیگر به وجود می‌آید یا به دلیل هم‌بازی آوردن برای کودک قبلی. باز هم می‌خواهیم از کودکی که هنوز به وجود هم نیامده، استفاده کنیم؛ برای خودمان یا برای کودک قبلی.

مسلم است که هیچ‌کدام از این نظرها نمی‌خواهد اصل عشق بی‌بدیل به فرزند را زیر سوال ببرد؛ همان عشقی که تا نباشد،‌ قابل درک نیست. اما در عمل آن‌چه در واقعیت این زمین رخ می‌دهد این است که ما خودخواهانه، موجودات پاک، بی‌آلایش و بی‌نظیری را به وجود می‌اوریم تا نه تنها شکست بخورند، درد کشیده و انتخاب کنند بلکه در کنار آن‌ زجرهای زمینی را بچشند، دروغ یاد بگیرند ـ بخواهیم یا نخواهیم، با دروغ هم آشنا می‌شوند ـ زخم شوند، در جنگ قدرت آدم‌ بزرگ‌ها شریک شوند و ... در نهایت آن‌چه از دست ما بر می‌آید آن است که در قبال این موجودیت، آن‌ها را مسلح کنیم. به علم و دانش، چشم‌های باز، هنر و ورزش و هزار آموزه‌ی دیگر تا بتوانند در همین دنیایی که ما بدون دعوت و دانستن نظر آن‌ها به آن راه‌شان داده‌ایم، برای مقابله با تک‌تک بازی‌ها، نامردی و نامرادی‌های آن، آماده باشند.


ما با خودخواهی خود، از همان ابتدا، به عاشقانه‌ترین، پاک‌ترین و زیباترین عشق زندگی‌مان خیانت کرده‌ایم؛ بدون آن‌که او را به این بازی دعوت کرده و بدون آن‌که حق انتخابی برای‌اش قایل باشیم، در حالی از او می‌خواهیم که "انتخاب" را تمرین کند که از اول به این واقعیت‌، راه‌اش نداده‌ایم.

۱ نظر:

Unknown گفت...

جالب بود ارتباط برقرار کردم . اما همین اتفاقات و انتخاب ها زیباست . به هر حال من خودم پدر شدن و دوس دارم .