۱ـ نگاهی به اطرافش انداخت و کسی را آشنا ندید
نه دوستی و نه دشمنی
مرور کرد
لحظهی آشنایی، لحظهای که دل بست و دل باخت
لحظهای که خود را دید و ندید
لحظهای که عاشقانه نگریست و عاشقانه دیده شد
لحظهای که تن باخت
۲ـ نگاهی به اطراف انداخت و آشنا ندیدش
بهسان دشمنی نگریستش که
سالها به انتظارش بوده است
و منتظر این لحظه
مرور کرد
لحظهی انتخابش
لحظهی بیگناه شمردنش به اسم دین
دینی که او زندگی خود را وقفش کرده بود و
به فکر خودش؛ آن دین هم خود را برای او فرستاده بود
۱'ـ بیگناه بود و با آرامش و گاهی با ترس به اطراف خود نگاه میکرد
شاید افتخار میکرد و شاید پشیمان بود
شاید رفته بود و شاید هنوز ایستاده بود
قامت ایستادهاش میان خاک
هنوز هم به چشم میآمد
دستهایی بسته و نگاهی از پشت پردهای از اشک
لبانی با لرزشی از درد
۲'ـ بیگناه پنداشتنش و با آرامش و گاهی دلهره به او نگاه میکرد
شاید افتخار میکرد و شاید میترسید
شاید به رفتنش نگاه میکرد و شاید فکر میکرد که او مدتهاست که رفته است
قامت ایستادهاش بالای تلی از خاک
خوب به چشم میآمد
دستانی آزاد و نگاهی پر از غرور
لبانی پر از لبخند و شاید پر از نفرت
۱"ـ چشمانش را بست
لبانش را بههم فشرد
با طعمی از لذت لحظات آخر خود را مشغول ساخت
تنش لرزید
سرش درد گرفت و داغی
خون را چشید
یکی بعد از دیگری
درد ... لذت ... پشیمانی
نه از لذت که از کوتاهیهایش
برای فرزندان و شاید خودش
۲"ـ چشمانش را به او دوخت
لبانش را از نفرت به هم دوخت
با طعمی از انتقام و با فکر به غذای بچههایش
تنش شاید لرزید
از خوشی
سرش درد گرفت شاید از کارهای باقیمانده
و داغی
شاید خونی که به او پاشید
و او نمیدید
یکی بعد از دیگری
لذت ... خوشبختی و شاید خوشنامی
و شاید فکر کودکی که در پاکی خود غرق است و او
در خون دیگران
۱"'ـ پرواز کرد
رفت و در خون خود غلطید و
آخرین نگاه را راهی همسفری کرد که
یا بود و یا خیالش او را همراهی میکرد
لبخندی فرستاد برای او و شاید بوسهای برای
آخرین لحظههایشان
طلبید
بخششی
شاید برای کوتاهیهایش در قبال خانواده، فرزندان
و شاید
عشق
رفت و ماند از او
لکههایی از خون و تنی
شکسته از عشق و همخوابگی تنها
۲"'ـ پرواز کرد
در شهر ثواب و خیالاتش
رفت و در خون دیگری غلطید و
آخرین نگاه را راهی مسافری کرد که به خیال خود
راهی سفر آتشین میکرد
آتشی که از قبل او را در آغوش گرفته بود و
او میدید
لبخندی فرستاد و شاید نفرینی
طلبید
لعنتی
و شاید حبسی ابدی در آتش
رفت و ماند از او
لکههایی از خون دیگری و تنی
در آتشی ابدی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر