۱۳۸۸ اسفند ۱۸, سه‌شنبه

کتاب پوسیده و عطر نرگس

من هنوز به دنبال عطر نرگس‌های وحشی، لابه‌لای کتاب‌های پوسیده‌ام را می‌گردم؛‌ به خیال آنکه کتاب‌هایم هنوز بوی کاغذ و نرگس می‌دهند...
اما آینه حقیقت را بی‌رحمانه بر صورتم می‌کوبد.

هنوز غرق در شعرهای کلاسیک و نو،‌ مست از سفر در سپیدی میان هر دو کلمه، حیران و دلتنگ به تماشا می‌نشینم...

من نقش غروب را نکشیده،‌ پیر شدم.

و آینه چیزی جز گودی و کبودی چشمانم،‌ چروک‌های روح من و نگاهی حیران و منتظر را به رخم نمی‌کشد.

صفحه‌های کتابم به آخر می‌رسد،‌ نرگس‌ها خشک شده‌اند، بوی نا، فضا را در بر گرفته، مسافر عزم سفر کرده و کتاب من هم‌چنان پوسیده و پاره روی میز،‌ کنار کیک دو هفته مانده‌ی 27 سالگیم به من فخر می‌فروشد.

آینه هنوز هم دهن کجی می‌کند.

هیچ نظری موجود نیست: