همیشه دنبال یک پنجره بودم؛ جایی که بشینم و از توش شهر رو نگاه کنم ... مردم رنگارنگ رو... حتی اگه اون پنجره از قدم کوتاهتر باشه!
الان، یک دیوار، پنجره داریم... پنجرههایی که از قد من خیلی بلندتره... این ور شیشه هجده متره با سه تا آدم اما اونورش یک شهره، با یک عالمه مردم رنگارنگ؛ آخه از قد من خیلی بلندتره...
شبهای زندهی پاریس از دریچههای این پنجره بعضی وقتها لبخند میزنه و بعضی وقتها فخر میفروشه و دهنکجی میکنه.
از تمام این هجده متر، من پنجرهی عاریهایش رو بیشتر از همه جاش دوست دارم... میتونی بشینی لبش، پاهاتو جمع کنی توی بغلت، آهنگهای دلتنگیات رو گوش بدی و به روزی فکر کنی که یک روز، میتونی لب پنجرهی خودت بشینی و شهر خودت رو نگاه کنی؛ هرچقدر هم دلش خواست میتونه از قدت کوتاهتر یا بلندتر باشه.