۱۳۸۹ فروردین ۲۲, یکشنبه

گمگشته



در پس پرده‌های خاک گرفته به دنبال چه هستی، ای دل؟
گمگشته‌ی تو در نه در چراغانی‌های شبانه است و نه در شلوغی‌های روز.
پای هیچ عاشق به درخت تکیه داده هم نیست، حتی عشاقی که درختشان خشک و برگهایش زرد شده است؛ که اگر بود دیگر گمگشته نبود.
دل من!
ای دل بیقرار من!
تو که روزهایت را بی افسار در پی دلتنگی‌هایت میگذرانی،
تا کی بگویمت که امروز وقت برای نشستن نیست و اینجا دیگر مدیترانه‌ای منتظر نگاه بی‌تابت نیست.
بگذار آن‌های که سر در گم چشم‌هایت بودند، بازهم حیران باشند و سکوتت را معنا کنند که فریاد تو را هیچ آشنا به کرانه‌ای نشنید.
بگذار روزها و شب‌هایت تکیه داده به همان پنجره در پی گمگشته‌ات بچرخد.
داد نزن،‌ حاشا مکن، مویه بر باد مده!
خواهی رفت، دیر یا زود تو هم خواهی رفت.
و از تو جز گمگشته‌ای بر جای نخواهد ماند.