۱۳۸۹ خرداد ۹, یکشنبه

کیفرخواستی برای زن و جامعه‌ی ایرانی؛ وقتی همه متهمیم

شاید در میان معرکه نگاه سیاسی به جنسیت و شخصیت زن، “نگاه اجتماعی” به فراز و نشیب روحی و اجتماعی او کمی غریب باشد؛ اما هیچ تغییری بدون نگاه همه جانبه‌ی اجتماعی و روانی میسر نیست.
اوج گرفتن خشونت علیه زنان پس از انتخابات ریاست جمهوری ایران و جنبش اعتراضی مردم، نشانه‌ای از تلاش حاکمیت برای حذف نهایی زنان از جنبش‌های مدنی است.
خشونتی از جنس محدود کردن فعالیت‌های آنان با از هم پاشیدن تشکل‌ها، زندانی کردن و اعمال فشار بر موثرترین افراد گروه‌ها،‌ شکنجه و ضرب و شتم زنان و دختران در خیابان‌ها؛ خشونتی که می‌توان آن را خشونت فیزیکی دانست.

نگاهی به درون جامعه نشان می‌دهد پیش از آنکه “حکومت”، متهم اعمال خشونت فیزیکی علیه زنان باشد؛ “جامعه”، متّهم به تحمیل خشونت روانی نسبت به زنان است
.
یکی از مهم‌ترین صورت‌های اعمال خشونت علیه زنان، صورتی روحی ـ روانی است به شکلی که آسیب وارده بر اعتماد به نفس،‌ عزت نفس،‌ غرور و آبروی شخص، واکنش‌هایی چون احساس تحقیر، انزجار، نفرت و ترس را در پی دارد.
این نوع از خشونت می‌تواند به صورت تمسخرهای ناهنجار، محدودیت‌های سنتی یا مذهبی بیش از حد، انتقادات بی‌مورد، توهین و ناسزا،‌ تهدید به قتل یا طلاق و حتی قتل، بر زنان وارد شود.
کارشناسان، خشونت روانی که باعث تخریب شخصیت می‌شود را خطرناک‌تر از خشونت فیزیکی می‌دانند؛ زیرا در چنین شرایطی، زن ابتدا اعتماد به نفس خود را از دست می‌دهد و دچار حس ضعف و ضعیف بودن می‌شود، اما این تنها شروع یک نابودی‌ست.
با ادامه یافتن این کنش روانی، زن دچار حس انزجار از زنانگی‌های خود می‌شود که نوعی “از خود بیگانگی” به حساب می‌آید و اگر ادامه پیدا کند رفته رفته، به قتل روحی می‌رسد؛ چه خود، خویشتن را در درون بکشد و چه به مرور کشته شود.
کنش‌های خشونت روانی ممکن است از سوی مردان تحصیل کرده و آگاه نیز بروز کند؛ اما به علت عدم آگاهی نسبت به این پدیده و پیامدهای مرگبار آن،‌ رفتار خود را نشانه‌ا‌ی از مزاح یا عصبانیت توجیه ‌کنند.
از خواص که بگذریم، آزار و اذیت‌های عوامانه و خیابانی یا خشونت علیه زنان چه از نظر فیزیکی و چه روحی، یکی از بزرگ‌ترین معضلات جامعه ماست؛ مزاحمت‌هایی که از تعرض به تن و لمس متجاوزانه‌ی بدن تا آزار روح را در بر می‌گیرد. با آنکه طبق ماده ۶۱۹ قانون مجازات اسلامی “هر کس در اماکن عمومی یا معابر، متعرّض به اطفال و زنان شود یا با الفاظ و حرکات مخالف شؤون و حیثیت به آنان توهین نماید، به حبس از دو تا شش ماه و ۷۴ ضربه شلاق محکوم خواهد شد”؛ اما وقتی نیروهای گشت ارشاد یا نیروی انتظامی در سطح شهر پراکنده‌اند،‌ به جای آنکه مسئول حراست از این ماده قانونی در برابر مزاحمان باشند، مسئولیتی جز پرداختن به مو و آرایش زنان ندارد.




تغییر؛ از جنس به شهروند

رشد قشر تحصیلکرده در جامعه‌ی ایران و تولید آگاهی بیشتر تا حدودی توانسته از دامنه‌ی مشکلات و فشارهای وارده بر زنان بکاهد؛ اما آنچه بیش از قبل باید در معرض تغییر قرار گیرد بنیاد نگاه به زن است. در واقع زنی که نماد زیبایی، لطافت و ظرافت است
تلاش می‌کند تا ثابت کند که باید قبل از نگاه به جنسیت وی،‌ به عنوان یک انسان و شهروند به او نگریست تا از حقوق و حرمت برابر با مردی برخوردار شود که جامعه‌ی امروز ما را در تسخیر خود دارد.
هنگامی که در جامعه‌ای مردسالار زندگی می‌کنیم، زنان برای حضور در آن باید از بسیاری خصائل ذاتی خود بگذرند تا مورد خشونت یا آزار و اذیت واقع نشوند
هر چند وقتی به میزان کارآیی زنان در روند توسعه و نسبت آن با حرکت لاک‌پشتی مردان نگاه می‌کنیم درمی‌یابیم که این تسخیر حتی مبنای کارکردی روشنی نیز ندارد؛ مردانی که شاید ناخواسته “عادت” به برتری کرده‌اند، هر چقدر هم توانایی قبول تئوری برابری را داشته باشند،‌ در عمل، سخت‌تر پذیرا خواهند بود.
فشاری که از جانب حاکمیت برای خانه‌نشین کردن هرچه بیشتر زنان در جریان است در کنار تفکر سنتی حاکم بر جامعه و رسم خطوط قرمز پی در پی، زاییده‌ی ترس و عدم توانایی ترک عادت است.
تلاش حاکمیت در طرح‌هایی مانند ساعات کم‌تر کار برای زنان با میزان حقوق کار تمام وقت نمونه‌ای از حرکت نظام به سمت حضور کم‌تر زنان در فعالیت‌های اجتماعی دارد.
طبیعی است کارفرما حقوق و مزایا را در اختیار کارمند تمام وقت خود قرار می‌دهد نه پاره‌وقت.
از طرفی دیگر در تفکر سنتی جایگاه زن، “فقط” ماندن در خانه و رسیدگی به امور و تربیت فرزند است،‌ اما این “فقط”، در نسل تازه ایرانی نفوذ چندانی نیافته است؛ هرچه پیش‌تر می‌رویم از شدت این نگاه کاسته می‌شود و امروز شاهد شاغل بودن تعداد بیشتری از زنان هستیم اما درست در همین جا حرکت لاک‌پشتی جامعه‌ی مردان، توجه‌مان را جلب می‌کند.
با آنکه اشتغال زن می‌تواند از نظر اقتصادی به خانواده و از نظر هویتی به خود او کمک کند؛ اما از توقع جامعه بر وظایف او در خانواده و صرفا خانه نکاسته است در نتیجه زنان شاغل دارای دو شغل خواهند بود بدون آنکه در محل کار دوم خود همراهی داشته باشند؛ در حالیکه اجازه‌ی کار از جانب مرد و خانواده‌اش یک امتیاز مثبت و نشانه‌ی روشنفکری قلمداد می‌شود.
هنگامی که در جامعه‌ای مردسالار زندگی می‌کنیم، زنان برای حضور در آن باید از بسیاری خصائل ذاتی خود بگذرند تا مورد خشونت یا آزار و اذیت واقع نشوند.
زنی که در خارج از خانه و در محیط جامعه مشغول به کار است برای گذشتن از گزینش، ناچار به رعایت اصولی اجباری‌ست و لازمه‌ی حضور و دوام آوردن در محیط مردسالارانه، فراموش کردن ظرائف وجودی و قرار گرفتن در چهارچوب الزامی قدرت‌مآبانه‌ است،‌ به طوریکه همیشه این ترس همراه اوست که اگر از این ضابطه خارج شود،‌ از خیلی موفقیت‌ها باز می‌ماند.
این در حالیست که یک زن در درون خود همیشه ظرائف،‌ علایق و لطافت خود را باردار است و در تمام طول زندگی خود، انتظار کسی را می‌کشد که برای کشف او، لنگه کفش جا مانده‌ را خیابان به خیابان به او برساند.
کنار هم قرار گرفتن این دو تناقض، زن را دچار معضلی بنام “عقده‌ی سیندرلا” می‌کند.
عقده‌ی سیندرلا در کتابی تحت همین عنوان به قلم خانم کولت داولینگ روانشناس آمریکایی در دهه‌ی هشتاد مطرح شد؛ این اصطلاح در بین زنان شاغل بیش از همه رواج یافته است؛ زیرا برای حضور در جوامع مردسالار لازمه، گذشتن از ظرافت و لطافت ذاتی زن است، اما فقط در ظاهر.
جهل و اعمال محدودیت‌ در همه جهت ها، در نقطه‌ای به انفجار ختم می‌شود؛ اما وقتی جبر بر جامعه حاکم باشد، این غلیان در مسیر انحرافی رخ خواهد داد؛ مسیری که به هر قیمتی به “دیده شدن” بینجامد و واکنشی هر چند حقیر به تحقیرها باشد
معضل هویتی زن ایرانی چه با اشتغال وی و دوری از خصائل خود و چه با عدم اشتغال همیشه همراه اوست. به طوریکه زنان غیر شاغل همیشه آرزوی اشتغال را در خود دارند و زنان شاغل آرزوی کاسته شدن فشارهای کاری را. نتیجه آن خواهد شد که زنان ایرانی اکثرا با سوال “من کیستم”‌ مواجه‌اند و این درحالیست که در جامعه‌ی سنتی‌ قدیم این سوال کمتر بود؛ زیرا هم خانواده و هم زن به جایگاه و موقعیت آتی خود واقف بودند و افقی غیر از خانه‌داری و تربیت فرزند را برای خود متصور نمی‌شدند؛ اما امروز بعد از تحصیل و اشتغال و رشد آگاهی، افق آن‌ها رنگ دیگری به خود گرفته است.
پس این تغییر، همزمان در چند جهت باید اتفاق بیفتد:
ـ تغییر نگاه حکومت به حقوق زنان
ـ تغییر نگاه جنس مرد به شخصیت زنان
ـ تغییر نگاه زنان نسبت به هویت و خواسته های زنان
جهل و اعمال محدودیت‌ در همه این جهت ها، در نقطه‌ای به انفجار ختم می‌شود؛ اما وقتی جبر بر جامعه حاکم باشد، این غلیان در مسیر انحرافی رخ خواهد داد؛ مسیری که به هر قیمتی به “دیده شدن” بینجامد و واکنشی هر چند حقیر به تحقیرها باشد
.
تلاش برای دیده شدن

مریم که در خانواده‌ا‌ی مذهبی و سنتی دوران نوجوانی خود را گذرانده است؛ امروز بعد از چهار سال زندگی در فرانسه و تحصیل در دانشگاه سوربن با حس دورویی در جامعه روبروست.
او برای جلب حسن نظر خانواده برخلاف اعتقاد خود مجبور به رعایت حجاب است و نیاز دیده شدن خود را با آرایش‌های شبانه خنثی می‌کند.
نگاهی جامعه‌شناختی به تحلیل چنین پدیده‌هایی کمک می‌کند.
طبق آمار نهادهای ناظر بین‌المللی، ایران دومین وارد کننده‌ی لوازم آرایش در خاورمیانه و هفتمین کشور در سطح جهان است. از سوی دیگر مجله‌ی انگلیسی نیواستیت، ایران را “پایتخت عمل جراحی بینی جهان” معرفی کرده است.
آرایش مو و صورت به طور ملایم و طبیعی امری عادی و متعلّق به حس زیبایی و زیبابینی است؛ اما آرایش‌های تند و هر روزه را روانشناسان، معلولی می‌دانند که بایستی به دنبال علت آن بود به طوریکه می‌توان عللی چون محدودیت‌های پوششی، عدم اعتماد به نفس و نادیده گرفته شدن از سوی خانواده را نام برد.
امروز شاهد آن هستیم که آرایش صورت دیگر تنها اختصاص به زنان ندارد و برداشتن ابرو، کشیدن خط چشم و براق کردن لب، یک ناهنجاری ظاهری حتی در مردان به شمار می‌آید.
اپیدمی جراحی بینی نیز یکی دیگر از معلول‌هاییست که باید به دنبال علت برای آن بود. زنان تا جایی ترغیب به انجام این تغییر می‌شوند که ممکن است پس‌انداز خود را به این امر اختصاص دهند یا در بسیاری از داروخانه‌ها چسب‌های عمل بینی به فروش می‌رسد تا اگر کسی قادر به پرداخت هزینه نیست حداقل توانایی تظاهر را داشته باشد.
می‌توان یکی از دلایل اشتیاق به این دو واکنش را در کنش نظام جست‌و‌جو کرد؛ صورت زن تنها جایی‌ست که پوشاندنش واجب شمرده نشده است، پس می‌توان هزینه و وقت برای زیباتر شدن و هر چه بیشتر دیده شدن را صرف این ناحیه کرد.
در عربستان و کشورهایی که زنان از برقع استفاده ‌می‌کنند؛‌ تمام این توان، صرف آرایش و زیباتر جلوه دادن چشم‌ها می‌شود.
جراحی بینی نیز از مواردی مانند مو یا مدل پوشش نیست که حساسیت طیف مذهبی و حاکم بر جامعه را برانگیزد.
این ناهمگونی در خانواده‌های سنتی ـ مذهبی بیشتر به چشم می‌خورد. از آنجایی که خانواده نمونه‌ی کوچک جامعه است؛ طبیعی است فشار، جبر و محدودیت‌ها در خانواده نیز به نوعی غلیان ختم شود.
انفجار لزوما نیازمند یک دگرگونی تاریخی نیست و قربانیان، بی آنکه بدانند در یک سراشیبی روحی سقوط می‌کنند.
کافی است پاره‌های این نوشته را کنار هم بچینیم تا صدای یک اتفاق را زودتر از موج رسانه‌ها بشنویم و تلخی‌اش را با تمام وجود احساس کنیم.