بعد از کلی جستوجو خونهی مورد علاقهمون را پیدا کردم.از نظر ظاهر و باطن همون چیزی بود که همیشه میخواستم. همونی که همیشه دنبالش بودم. اوکی دادیم و اوکی گرفتیم.
مدت ده روزی بود که منتظر قرار برای حرفهای پایانی شدیم. هر روز تلفن و موکول شدن هر روزهی قرارمون برای روزهای آتی.
تا شب آخر که رفتیم جلوی خونه. اما با سردی تمام مواجه شدیم و دست آخر با این کلام که خانوم خونه با اجاره دادن این خونه به ما مخالف است.
کلی فکر کردیم تا دلیلی برای این مخالفت پیدا کنیم، جواب رد آنها در شرایطی بود که ما با تمام خواستههاشون موافقت کرده بودیم.
به نتایج جالبی رسیدیم.
منطقه محل مشترکی از احزاب گوناگون لبنانی بود با باورها و ادیان مختلف. در این منطقه خونهای که ما پسندیدیم متعلق به خانوادهی شیعهی متعصبی بود. در نگاه اولی که خونه را از نظر گذروندیم دعاهای مختلف از مفاتیح که مختص شیعه است به دیوارها خودنمایی میکرد. در تلاقی بین من و خانوم خونه که شاید سه دقیقه هم به طول نیانجامید احتمالا هر دو همدیگر را تحلیل کرده بودیم. البته این برداشت چون از طرف خودم هم بود نظرم را جلب کرد.
از دید من او یک خانوم متعصب مذهبی بود که سر یک میز با نامحرم غذا نمیخورند و جایی که یک نامحرم حضور داره ننشستهاند. بدون قضاوت در بدی یا خوبی این اعتقادات تنها تفاوت ظاهری ما بود که برداشتهای باطنی را حاصل گشت.
من با اشخاصی متعصب مدتی زندگی کردم و تقریبا اخلاقیاتشون را میدونم.
تفاوت قابل توجه ما باعث شد تا هم من روی عقاید و اخلاق او نظر بدهم و هم احتمالا او بر من.
اما از همه بدتر هنگامی بود که این تفاوت ظاهری همراه ایرانی بودن من عنوان شد. یک زن ایرانی با ظاهری متفاوت از تصور اکثر شیعیان لبنانی و این در حالی است که آنها هیچ تصوری از وجود مناطق بالای شهر تهران ندارند و تمامی ایران از نظر آنها یک قم بزرگ است با عقایدی حوزوی.
و حضور یک زن ایرانی غیر محجبه دلیل بر آمریکایی بودن اوست و فریاد مخالف رژیم بودن از تار تار موی او به گوش میرسه.
یک هفته هم از آن ده روز گذشت و من هنوز هر روز از صبح تا غروب به دنبال خونه میگردم ... هنوز هم به نتیجه نرسیدم.
روزهای اول عصبانی بودم که بیاخلاقی آن شخص باعث شد من ده روز را از دست بدهم و به هیچ خونهای به چشم خریدار نگاه نکنم.
اما این روزها با این که به حرف یکی از دوستان، این از دست رفتن خونه نیز تمرین "کندن" (به اصطلاح من) و یا "عدم تعلق" است اما احساس تاسف رهام نمیکنه.
این حس که ما هنوز هم درگیر تحجر هستیم و تا وقتی دین و سیاست بدون مرز باشند این اتفاق تکرار و تکرار خواهد شد... در نمونههای کوچکتر و بزرگتر.
مدت ده روزی بود که منتظر قرار برای حرفهای پایانی شدیم. هر روز تلفن و موکول شدن هر روزهی قرارمون برای روزهای آتی.
تا شب آخر که رفتیم جلوی خونه. اما با سردی تمام مواجه شدیم و دست آخر با این کلام که خانوم خونه با اجاره دادن این خونه به ما مخالف است.
کلی فکر کردیم تا دلیلی برای این مخالفت پیدا کنیم، جواب رد آنها در شرایطی بود که ما با تمام خواستههاشون موافقت کرده بودیم.
به نتایج جالبی رسیدیم.
منطقه محل مشترکی از احزاب گوناگون لبنانی بود با باورها و ادیان مختلف. در این منطقه خونهای که ما پسندیدیم متعلق به خانوادهی شیعهی متعصبی بود. در نگاه اولی که خونه را از نظر گذروندیم دعاهای مختلف از مفاتیح که مختص شیعه است به دیوارها خودنمایی میکرد. در تلاقی بین من و خانوم خونه که شاید سه دقیقه هم به طول نیانجامید احتمالا هر دو همدیگر را تحلیل کرده بودیم. البته این برداشت چون از طرف خودم هم بود نظرم را جلب کرد.
از دید من او یک خانوم متعصب مذهبی بود که سر یک میز با نامحرم غذا نمیخورند و جایی که یک نامحرم حضور داره ننشستهاند. بدون قضاوت در بدی یا خوبی این اعتقادات تنها تفاوت ظاهری ما بود که برداشتهای باطنی را حاصل گشت.
من با اشخاصی متعصب مدتی زندگی کردم و تقریبا اخلاقیاتشون را میدونم.
تفاوت قابل توجه ما باعث شد تا هم من روی عقاید و اخلاق او نظر بدهم و هم احتمالا او بر من.
اما از همه بدتر هنگامی بود که این تفاوت ظاهری همراه ایرانی بودن من عنوان شد. یک زن ایرانی با ظاهری متفاوت از تصور اکثر شیعیان لبنانی و این در حالی است که آنها هیچ تصوری از وجود مناطق بالای شهر تهران ندارند و تمامی ایران از نظر آنها یک قم بزرگ است با عقایدی حوزوی.
و حضور یک زن ایرانی غیر محجبه دلیل بر آمریکایی بودن اوست و فریاد مخالف رژیم بودن از تار تار موی او به گوش میرسه.
یک هفته هم از آن ده روز گذشت و من هنوز هر روز از صبح تا غروب به دنبال خونه میگردم ... هنوز هم به نتیجه نرسیدم.
روزهای اول عصبانی بودم که بیاخلاقی آن شخص باعث شد من ده روز را از دست بدهم و به هیچ خونهای به چشم خریدار نگاه نکنم.
اما این روزها با این که به حرف یکی از دوستان، این از دست رفتن خونه نیز تمرین "کندن" (به اصطلاح من) و یا "عدم تعلق" است اما احساس تاسف رهام نمیکنه.
این حس که ما هنوز هم درگیر تحجر هستیم و تا وقتی دین و سیاست بدون مرز باشند این اتفاق تکرار و تکرار خواهد شد... در نمونههای کوچکتر و بزرگتر.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر