۱۳۸۷ آذر ۲۱, پنجشنبه

کریسمس در هوای نوروز



قدم زدن در خیابان‌های آذین‌بسته و پر از سر و صدا، سرگیجه‌ای توأم با شادی به همراه دارد.

صدای بوق ممتد اتومبیل‌ها، کوچه ‌پس کوچه‌های رنگارنگ شهر، موسیقی شب‌های شاد کریسمس و شکلات‌هايی به طرح بابانوئل، درختانی که هر یک به رنگی خاص میزبان برفی خیالی و ساعت دوازده شب آخر سال هستند؛ گرمی زندگی را زیر پوست شهر جاری ساخته است.

هر چند در بیروت هر شب، شب زندگی و هر لحظه، هوایی در هوای اوست.

برای چون منی که زندگی زیر سایه پدرخوانده‌ها همیشه سردی و کرختی را به همراه داشته است، این شور و نشاط هر ساله باز هم غریب و به جای گرم، داغ است.

زندگی در شهری که همه سیاه‌پوشند و عید دیگر رنگی از ماهی قرمزها ندارد، زندگی در شهری که شادی سبزه‌ها با گره خوردن دل‌هایی ناامید یکی شده، مرا بد عادت کرده است.

شهری که بوی عید و محرم را نمی‌تواند از هم تفکیک کند و همه عطرش، عطر غم و همه رنگش، رنگ سیاه است.
شهری که ترافیک شب عید در آن دعوا و ناسزا به همراه دارد، با شهری که در ترافیک رقص و موسیقی بسر می‌برد، تفاوت دارد ... تفاوتی که در رنگ ماهی‌قرمزهای آن نیز به عیان پیداست.

قدم زدن در این خیابان‌ها برای من بیشتر از حجمی است که به زور باتوم تحمیلم کرده‌اند و پوستم را نسبت به هر حرارتی حساس‌تر تا هر گرمایی را سوزنده حس کنم.

قدم زدن و نگاه کردن به عشق و شور جاری در خیابان‌ها و چراغانی‌های بی‌شمار و دیدن کلمه «SOLD» بر شیشه‌های رنگین مغازه‌ها، غربتی داغ به همراه دارد؛ غربتی که تنها یادآور کوچه پس کوچه‌های شهرم است.

شهر من، شهریست که فقط در ولادت‌ ائمه و یا در مراسم استقبال از مسافران همان ائمه با لامپ‌های پلاستیکی آذین بسته می‌شود.

قدم می‌زنم و باز هم دلم همان کوچه پس کوچه‌ها را می‌خواهد.

دوست داشتم قلم‌مویی جادویی داشتم تا می‌توانستم با یک حرکت، تمام سیاهی‌های شهرم را رنگی کنم و آن را آذین ببندم؛ نه تنها به رسم کریسمس یا عید نوروز (که چقدر دلم برای حاجی فیروز باز هم مشکی‌اش تنگ شده)، بلکه تنها به رسم زنده بودن و زندگی کردن.

قدم زدن در این خیابان‌ها و شرکت در شادی زنده‌ها، خندیدن و عکس گرفتن و رقصیدن با مردمی که زندگی در تار و پودشان تنیده شده، تنها اعلام «بودن» کسی است که با هر چرخش دست و یا هر خنده و هر عکس دلش هوای وطنی را می‌کند که هر سال شب عید، ماهی‌هایش برقصند و سبزه‌هایش سبز باشند و سیب‌هایش قرمز.

کریسمس برای من طعم تلخ تبعیض آمیخته با بی‌عدالتی حاکمانی را دارد که هر روز بیشتر از قبل بر همه ما چه در داخل و چه در خارج، تحمیل می‌شود.

دلم نه هوای این شادی آمیخته با غربت را دارد و نه هوای رنگ‌های سیاهی که هر غریبی را غربت‌زده‌تر می‌کند.

دلم همان کوچه پس کوچه‌های شهرم را رنگی می‌خواهد ...

... زیر پرچمی از آزادی


هوای کوی تو از سر نمی‌رود آری
غریب را دل سرگشته با وطن باشد

هیچ نظری موجود نیست: