دیشب بزرگترین و برترین شب قدر بود، همه در درگاه خدا جمع بودند تا بزرگترین آرزوها و خواستههای خود را از خانهی دلشان روانهی خانهی خدا کنند.
به سمت کعبه دست به دعا بودند یک شب پس از آنکه رهبر ایران از حکومت امام علی گفت اما از واقعیتها گریخت، ردای عدالت وهمآلود بر تن خویش کرد و لباس نفاق بر تن فرزندان انقلاب و کتک خوردگان مظلوم این روزها پوشاند.
او از علی گفت که در چنین شبهایی تاب اشکهای زینب را نیاورد و همراه با او گریست و خطاب به او گفت تو اگر این شبها اینچنین بیتابی میکنی فردای عاشورا چه خواهی کرد؟
اما نگفت که از حکومت خویش برای ما "کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا" ساخته است!
نگفت که این شبها زینبهایی هستند که بر بستر بیپدری میگریند و آغوشی نیست تا تسلای شان باشد.
نگفت که درست در روزهایی که باید لباس عدالت بر تن میکرد تا به داد شاکیان برسد خود را به مردم، عریان نشان داد تا ملت و حکومت، برای همیشه، رنگ خاکستری خود را ببازند و همه چیز سفید و سیاه شوند.
نگفت اما با همه ناگفتههایش، نوید شجاعت و شهامت به ملتی داد که همه، آنها را خواب میپنداشتند.
نگفت تا ما بگوییم که این ردای آوارگی که او بر تن فرزندان این مملکت پوشاند تا مثل "مسیح"ها منتظر فرزندشان باشند و یا مثل "حنیف"ها به فرزندان به دنیا نیامدهشان نامه بنویسند، بسیار برازندهتر از ردایی است که او از سر ثبات سلطنتاش بر تن خود و یارانش کرده است و عزت این لباس که با خون مظلومان رنگین شده بسیار بیش از لباسی است که با دست قدرت، رنگ آمیزیاش کرده است.
حتی اگر آوارگان و خانه بهدوشان این روزها گمنام باشند و از هر ده نفر ما تنها نام یکی از آنها را بدانیم.
نگفت تا ناگهان استعداد دانش آموزان "قلم" شکوفا شود و در کنار استادان و پیش کسوتان، قلم به راحتی در دستانشان به حرکت درآید و بدون لرزش، برای حقخواهی برادران و خواهران مظلومشان بر صفحهی تاریخ بنویسند.
نگفت تا امروز هر یک نفر به یک رسانه تبدیل شود و از این شکوفایی بر خود ببالد حتی اگر ستادها پلمپ، روزنامهها توقیف و اطلاعرسانی محدود شود.
نگفت زیرا نمیتواند درک کند که امروز به ازای هر یک نفر که مظلومانه و پاک به آسمانها رفته ده اسم بر صفحهی تاریخ به دادخواهی بلند شده و نمیتواند بفهمد که وقتی پیروان سرسپردهاش که قربة الی الله بر تنهای شریف پسران و دخترانی که مادرانی سر بر سجاده و پدرانی چشم انتظار دارند میتازند چه وقیحانه دل به ظالم و تن به معصیت سپرده اند.
نگفت مثل همه معماهایی که ناگفته ماند از دخترانی که اعدامشان حلال و باکره ماندنشان حرام بود تا تماشاگرانی حرفهای در لباس پیامبر که امروز بر تخت سلطنت تکیه دادهاند.
خطیب جمعه از ترس گفت و آنها که از مخالفت های جهانی میترسند را ملامت کرد، اما نگفت که چه کرده است که خود، این همه از مردمش میترسد؟!
چرا مراسم مذهبی و مجالس ترحیم را لغو میکند و به عزاداران و سیاه پوشان اجازهی سوگواری نمیدهد؟
چرا به جای کشف مسلخ جوانان، اسناد جنایت را میربایند؟
چرا حکم به رودررویی ملت با ملت در روز قدس میدهند و سبزی این روز را با حضور همیشه سیاه خود سرخ میکنند و نمیگذارند سبزی چمن، خشکی بیابانهایشان را بیاراید؟
او از ترس گفت اما از شجاعت کسانی نگفت که آوارگی به تن میخرند و خاک و فرزند و همسر خود را به امید همآغوشی دوباره، به خدایی میسپارند که با رئوفیّت و عدالتاش بیگانه است!
از شجاعت آنها که دست خالی در مقابل باتومهای پاسداران ولایت او با سری افراشته، چشم در چشمشان میدوزند، از شجاعت کسانی که قلم به ترس نمیفروشند، سبزپوشان امروز آوارگی و سرهای برافراشته و قلمشان مایهی افتخارشان است و تن به ابطال و ردای کفر و حاکمیت نمیدهند.
آن که میترسد اوست؛ ترس از روزی که عاشورای ملت سبزپوش ایران فرا برسد روزی که نه از سلاح ترسی دارند و نه از کلمات موهوم، نه از زندان و نه از شکنجه و بالاتر از همه نه از مرگ!
دیشب بزرگترین و برترین شب قدر بود، همه در درگاه خدا جمع بودند تا بزرگترین آرزوها و خواستههای خود را از خانهی دلشان روانهی خانهی خدا کنند.
به سمت کعبه دست به دعا بودند و نتیجهی همه گفتهها و ناگفتههای خطیب جمعه را به خدا شکایت بردند تا اجابت دعای مظلومان و نفرین به ظالمان را تنها از او بگیرند.
به سمت کعبه دست به دعا بودند یک شب پس از آنکه رهبر ایران از حکومت امام علی گفت اما از واقعیتها گریخت، ردای عدالت وهمآلود بر تن خویش کرد و لباس نفاق بر تن فرزندان انقلاب و کتک خوردگان مظلوم این روزها پوشاند.
او از علی گفت که در چنین شبهایی تاب اشکهای زینب را نیاورد و همراه با او گریست و خطاب به او گفت تو اگر این شبها اینچنین بیتابی میکنی فردای عاشورا چه خواهی کرد؟
اما نگفت که از حکومت خویش برای ما "کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا" ساخته است!
نگفت که این شبها زینبهایی هستند که بر بستر بیپدری میگریند و آغوشی نیست تا تسلای شان باشد.
نگفت که درست در روزهایی که باید لباس عدالت بر تن میکرد تا به داد شاکیان برسد خود را به مردم، عریان نشان داد تا ملت و حکومت، برای همیشه، رنگ خاکستری خود را ببازند و همه چیز سفید و سیاه شوند.
نگفت اما با همه ناگفتههایش، نوید شجاعت و شهامت به ملتی داد که همه، آنها را خواب میپنداشتند.
نگفت تا ما بگوییم که این ردای آوارگی که او بر تن فرزندان این مملکت پوشاند تا مثل "مسیح"ها منتظر فرزندشان باشند و یا مثل "حنیف"ها به فرزندان به دنیا نیامدهشان نامه بنویسند، بسیار برازندهتر از ردایی است که او از سر ثبات سلطنتاش بر تن خود و یارانش کرده است و عزت این لباس که با خون مظلومان رنگین شده بسیار بیش از لباسی است که با دست قدرت، رنگ آمیزیاش کرده است.
حتی اگر آوارگان و خانه بهدوشان این روزها گمنام باشند و از هر ده نفر ما تنها نام یکی از آنها را بدانیم.
نگفت تا ناگهان استعداد دانش آموزان "قلم" شکوفا شود و در کنار استادان و پیش کسوتان، قلم به راحتی در دستانشان به حرکت درآید و بدون لرزش، برای حقخواهی برادران و خواهران مظلومشان بر صفحهی تاریخ بنویسند.
نگفت تا امروز هر یک نفر به یک رسانه تبدیل شود و از این شکوفایی بر خود ببالد حتی اگر ستادها پلمپ، روزنامهها توقیف و اطلاعرسانی محدود شود.
نگفت زیرا نمیتواند درک کند که امروز به ازای هر یک نفر که مظلومانه و پاک به آسمانها رفته ده اسم بر صفحهی تاریخ به دادخواهی بلند شده و نمیتواند بفهمد که وقتی پیروان سرسپردهاش که قربة الی الله بر تنهای شریف پسران و دخترانی که مادرانی سر بر سجاده و پدرانی چشم انتظار دارند میتازند چه وقیحانه دل به ظالم و تن به معصیت سپرده اند.
نگفت مثل همه معماهایی که ناگفته ماند از دخترانی که اعدامشان حلال و باکره ماندنشان حرام بود تا تماشاگرانی حرفهای در لباس پیامبر که امروز بر تخت سلطنت تکیه دادهاند.
خطیب جمعه از ترس گفت و آنها که از مخالفت های جهانی میترسند را ملامت کرد، اما نگفت که چه کرده است که خود، این همه از مردمش میترسد؟!
چرا مراسم مذهبی و مجالس ترحیم را لغو میکند و به عزاداران و سیاه پوشان اجازهی سوگواری نمیدهد؟
چرا به جای کشف مسلخ جوانان، اسناد جنایت را میربایند؟
چرا حکم به رودررویی ملت با ملت در روز قدس میدهند و سبزی این روز را با حضور همیشه سیاه خود سرخ میکنند و نمیگذارند سبزی چمن، خشکی بیابانهایشان را بیاراید؟
او از ترس گفت اما از شجاعت کسانی نگفت که آوارگی به تن میخرند و خاک و فرزند و همسر خود را به امید همآغوشی دوباره، به خدایی میسپارند که با رئوفیّت و عدالتاش بیگانه است!
از شجاعت آنها که دست خالی در مقابل باتومهای پاسداران ولایت او با سری افراشته، چشم در چشمشان میدوزند، از شجاعت کسانی که قلم به ترس نمیفروشند، سبزپوشان امروز آوارگی و سرهای برافراشته و قلمشان مایهی افتخارشان است و تن به ابطال و ردای کفر و حاکمیت نمیدهند.
آن که میترسد اوست؛ ترس از روزی که عاشورای ملت سبزپوش ایران فرا برسد روزی که نه از سلاح ترسی دارند و نه از کلمات موهوم، نه از زندان و نه از شکنجه و بالاتر از همه نه از مرگ!
دیشب بزرگترین و برترین شب قدر بود، همه در درگاه خدا جمع بودند تا بزرگترین آرزوها و خواستههای خود را از خانهی دلشان روانهی خانهی خدا کنند.
به سمت کعبه دست به دعا بودند و نتیجهی همه گفتهها و ناگفتههای خطیب جمعه را به خدا شکایت بردند تا اجابت دعای مظلومان و نفرین به ظالمان را تنها از او بگیرند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر