۱۳۸۸ تیر ۱۹, جمعه

یک ندا... تا ابد


برای هجده تیر و به حرمت یکایک آنها که شیرینی شهادت را بر تلخی تحمل این روزها ترجیح داده اند


تظاهرات تمام شده و انگار همه را به خانه‌ها رانده‌اند
اما دختری هنوز در خیابان مانده و نمی‌رود
روز به شب رسیده و چشمها را بسته‌اند
اما چشم‌های باز دختری هنوز به خیابان خیره مانده است
دیب‌ها بر همه دیوارهای زندگی رنگ سیاه پاشیده‌اند
اما دختری هنوز با انگشت‌های بی‌جانش زندگی را رنگارنگ نقاشی می‌کند
نمایندگان خدا با وعده بهشت ما را با خود به جهنم می‌برند
اما دختری با آرزوهای خونین‌اش همه را به بهشت فرا میخواند
گلها را طعمه‌ی گلوله‌ها کرده‌اند
اما یک ندا،
بلندتر از صدای گلوله‌ها،
به جای همه گلها حرف می زند ... تا ابد

هیچ نظری موجود نیست: