۱۳۸۸ مرداد ۳, شنبه

اربعین شرابی تلخ

تقدیم به ژیلا بنی‌یعقوب عزیز

زندگی را با عشق شروع می‌کنیم و به امید پرواز چشم به فردا و دل به روشنایی می‌بندیم بی‌آنکه کمی نگران «نشدن»‌ها باشیم.
فشارها کم‌کم سعی در حل کردن ما در خود دارند،‌ تحمل را از آغاز مرور می‌کنیم... و می‌نشینیم با درس انتظار.
انتظار برای همان پرواز و روشنایی...

سال 57، بعد از مدت‌ها تلاش نگاه منتظرمان به روشنایی «ناجی» امیدوار می‌شود و برای ارزش بخشیدن به خاک، آبرو و جان؛ از جانمان می‌گذریم...
و ما بی‌خبر از آنچه در پستوی خاکمان در جریان است زندگی در «مدینه‌ی فاضله‌»مان را دنبال می‌کنیم... چشم می‌گشاییم و فرزندانمان را از زیر کلام حق عبور می‌دهیم تا با جانشان از خاکمان دفاع کنند... شاید هم دیگران را نجات بخشند... و فکر می‌کنیم آنکه ناجی ما شد، ناجی جهان است... و دریغ و صد دریغ که گذشتیم از هر آنچه داشتیم.
فشارها کم‌کم سعی در حل کردن ما در خود دارند، تحمل را از آغاز مرور می‌کنیم... و می‌نشنیم با درس انتظار.
امروز ما و فردای پدر و مادرهایمان رسید؛ بازهم به امید پرواز چشم به فردا و دل به روشنایی بسته‌ایم بی‌آنکه کمی نگران «نشدن»ها باشیم.
برای ارزش بخشیدن به خاک،‌ آبرو و جان؛ از جانمان می‌گذریم...بی‌خبر از آنچه در پستوی خاکمان در جریان است... هنوز به مدینه‌ی فاضله‌مان نرسیده‌ایم.
هنوز وقت گذراندن فرزندان و برادرهایمان از زیر قرآن نرسیده است... و شاید هم نرسد...

امروز وقت عبور مردان و زنان از زیر قرآن و اعطای جان در راه آزادی در خاک وطن با دشمن خودی است...

حمله‌ای از خارج این خاک بر ما رخ نداده،‌ امروز ما با نجات‌‌دهندگان پدرانمان در جنگیم و باید برای باز و باز و بازپس‌گیری همان خاکی که آن‌ها روزی برگردانده بودند ایستادگی کنیم و رو در روی ناجی‌های پدرانمان قرار گیریم که هنوز هم در خیال پاسداری از خون فرزندان شهید و یا مفقود خود هستند...

به دیروز «آریا» نگاه می‌کنیم و هر روز را تکراری از دیروز می‌بینیم...
شاید بهتر باشد ریشه‌ی این همه تکرار را در نوک هرمی پیدا کنیم که مهره‌هایش هر دوره عوض می‌شوند با رنگ و بویی دیگر اما در معنایشان تغییری حاصل نمی‌شود....

آیا برگی از تاریخ خاکمان بدون سلطنت وجود دارد؟ حال به اسم اسلام و لباس روحانیت یا به اسم سلطنت و لباس پادشاهی... تنها تفاوت وجود پارچه‌ای چند متری به عنوان عمامه به جای تاج یاقوت نشان است... سادگی و بی‌پیرایه‌ای تنها در جایگزینی پارچه‌ی ابریشم! و یاقوت حاصل آن‌همه خون شد.
هنوز هم هستند کسانی‌‌که با دیدن این همه فجایع صورت گرفته از طرف پادشاه امروز،‌ مشکل و گمشدن همان مدینه‌ی فاضله را ناشی از اشخاص و مهره‌ها می‌دانند در حالیکه مشکل ما مهره‌ها نیست،‌ اصل هرم باید تغییر کند... هرمی که برای همه ملت یک راس دارد.
وقتی برای نجات بازهم به دنبال ناجی می‌گردیم نتیجه همان خواهد شد که فرزندان ما نیز بعد از مدتی در مقابل ناجی ما به پا خیزند و با «بت»ی که خود انتخاب کرده‌اند یا خیال می‌کنند که انتخاب کرده‌اند به میدان می‌آیند.
وقتی دم از دموکراسی می‌زنیم نگران رئیس‌جمهوری هستیم که پشت ما و در حقیقت پشت آزادی بایستد.. در حالیکه مشکل جای دیگریست.
نیزه‌های عدالت‌خواهی را باید به سمت نوک هرم گرداند و نشانه رفت... امروز که می‌خواهیم بایستیم و فصل تازه‌ای در تاریخ کشورمان رقم زنیم نباید صفحه‌ها را تکرار کنیم... باید «فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم».
تا وقتی تخت سلطنت ـ به هر اسم و هر سمتی،‌ با پارچه یا با یاقوت ـ بالای مردم قرار داشته باشد قسمت همان قسمت و تقدیر همان تقدیر است.
کاری باید که بازهم برای پاسداری از جان و خاک نیاز به خون نباشد... خاک مقدس است و شهید عزیز...
اما تا کی باید همه را فدای «بت»هایمان کنیم؟

لسان‌الغیب می‌گوید: چهل روز کافیست تا شرابی به صافی برسد.
«که ای صوفی شراب آنگه شود صاف ـ که در شیشه بماند اربعینی»
اربعینی از «روز واقعه» باید می‌گذشت تا این شراب تلخ را از صافی ذهنمان بگذرانیم: از ناجی بت نسازیم تا مجبور به پرستش آن شویم.

هیچ نظری موجود نیست: