سوار "ون" (همين ماشينهای مسافربری جدیدی که توی ایران اومده) شدم تا از دکتر به همراه پسر نازم برم خونه.
حالم خیلی خراب بود و از همهجا و همهکس شاکی بود.
پیرمرد راننده هر چند دقیقه به سمت راست خودش نگاه میکرد، من توی افکار خودم بودم و نگاهش رو دنبال نمیکردم.
کنجکاویم تحریک شده بود. خط نگاهش را گرفتم و رسیدم به دریا.
ساحل دریا سمت راستم بود و پیرمرد هر دفعه چند ثانیهای به آرامش دریا خیره میشد.
روزی شاید بیشتر از ده بار این مسیر رو میرفت و برمیگشت، ساعت یک بعدازظهر بود و شاید 4 باری رفته بود و برگشته بود، تقریبا هفت یا هشتباری سرش را به سمت دریا گردوند اما هر دفعه که نگاهش میکرد انگار بار اول بود که میدیدش.
شک کرده بودم به دریا نگاه میکنه یا چیز دیگه.
اما هربار که دقیقتر میشدم فقط دریا بود و دریا.
هربار هم از خودم این سوال رو پرسیدم که مگه دریا چی داره که ما آدمها هر نگاهمون نگاه اول و هر تحسینمون تحسین اولش هست.
با همهی خستگیهایش از مسافرکشی و قصهی دردناک زندگیش بازهم نگاهش با دریا آروم میگرفت.
هنوز مستم، نمیدونم از دریا بود یا از نگاه پیرمرد.
حالم خیلی خراب بود و از همهجا و همهکس شاکی بود.
پیرمرد راننده هر چند دقیقه به سمت راست خودش نگاه میکرد، من توی افکار خودم بودم و نگاهش رو دنبال نمیکردم.
کنجکاویم تحریک شده بود. خط نگاهش را گرفتم و رسیدم به دریا.
ساحل دریا سمت راستم بود و پیرمرد هر دفعه چند ثانیهای به آرامش دریا خیره میشد.
روزی شاید بیشتر از ده بار این مسیر رو میرفت و برمیگشت، ساعت یک بعدازظهر بود و شاید 4 باری رفته بود و برگشته بود، تقریبا هفت یا هشتباری سرش را به سمت دریا گردوند اما هر دفعه که نگاهش میکرد انگار بار اول بود که میدیدش.
شک کرده بودم به دریا نگاه میکنه یا چیز دیگه.
اما هربار که دقیقتر میشدم فقط دریا بود و دریا.
هربار هم از خودم این سوال رو پرسیدم که مگه دریا چی داره که ما آدمها هر نگاهمون نگاه اول و هر تحسینمون تحسین اولش هست.
با همهی خستگیهایش از مسافرکشی و قصهی دردناک زندگیش بازهم نگاهش با دریا آروم میگرفت.
هنوز مستم، نمیدونم از دریا بود یا از نگاه پیرمرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر