۱۳۸۸ فروردین ۲۷, پنجشنبه

به خورشید بگو دیرتر طلوع کند

پدرش نوشته بود:

«دختر من دلارا دارابي متهم به قتلي ناکرده است. او گناه کس ديگري را به دليل قلب مهربانش به عهده گرفته و به نوعي خود را آلوده اين پرونده کرده است. دفاع من از او نه بدليل اينکه او فرزند من است٬ دفاع من از او دفاع از حقيقت و دفاع از عدالتي است که در اينجا وجود ندارد. من خواهان اجراي عدالت هستم و دلاراي من دو سال است که اسير کساني است که هيچ بويي از انسانيت و عدالت نبرده‌اند.
من سه سال پيش٬ وقتي از ماجرا مطلع شدم٬ خودم دخترم را تحويل دادگاه و تحويل قانون دادم. قانون و قوه قضاييه اي که اکنون با تمام وجودم لمس مي کنم که در آن هيچ عدالتي نيست.
امروز بچه من نه فقط بدليل محکوميت به اعدام جانش در خطر است٬ بلکه بدليل رفتاري که در زندان شماره ٢ نسوان رشت با او مي کنند٬ نيز جانش در خطر است. بچه من حق دارد که شکنجه نشود٬ حق دارد که در زندان از استاندارد رفاهي و غذايي خوبي برخوردار باشد. اما در اينجا از اين امکانات اوليه خبري نيست. غذاي کافي به او نمي دهند. خرج اين بچه را ما ميدهيم. اما اجازه نداريم ملاقاتش کنيم. همين امروز که با شما حرف مي‌زنم٬ من و مادرش و خواهرانش به ديدن او رفتيم٬ ولي باز به بهانه‌اي اجازه ديدن او را نداشتيم.
من مي‌گويم فرزند دلبند مرا در يک قفس آهنين بگذاريد و کليدش هم دست خودتان باشد٬ فقط اجازه دهيد که روحش تا اين حد آزار نبيند. اجازه دهيد که خود ما از او مراقبت کنيم. اجازه دهيد که به او دفتر و قلم و کتاب و کاغذ بدهيم و اجازه دهيد که او مشغول نقاشي کردن باشد. او تنها کتاب و و دفتر و مداد و وسايل نقاشي را مي‌شناسد.
در اين مملکتي که من در آن نفس مي‌کشم٬ بويي از عدالت نشنيده‌اند و من عدالتي را تجربه نکرده‌ام. من از انسانهاي بشردوست٬ از وجدانهاي آگاه مي خواهم که کمک کنند٬ دلارا آزاد شود. دلارا فقط يک نمونه است هزاران مثل دلارا در زندانها هستند.
دختر من در زندان هم جانش در خطر است. بارها و بارها نامه نوشتم و خواهان بهبود شرايط و استاندارد زندان شدم٬ جواب سربالا گرفتم و يا به من هم توهين کردند. من خواهان انتقال دخترم به يک زندان ديگر هستم. به اين خواست کوچک هم وقعي نمي نهند. دلارا ميگويد در اين زندان راه رفتن من٬ خوراک خوردن من٬ نقاشي کردن و حرف زدن و خوابيدن من با توهين و عکس العمل زشت روبرو مي شود. در اينجا براي ٢۰۰ نفر يک توالت داريم و اعتراض به اين وضع با مجازات روبرو مي شود. آيا اين وضع براي يک جوان ٢۰ ساله قابل تحمل است؟
ما الان اجازه نداريم يک وعده غذاي خوب به دخترم برسانيم و آخرين ملاقاتي که ما با دلارا داشتيم او از بوسيدن مادرش امتناع کرد و مي‌گفت٬ اينجا پر از ميکروب است. نمي‌خواهم بيماري‌هاي احتمالي را که گرفته‌ام به شما منتقل کنم.
با ديدن اين اوضاع و با شنيدن اخبار رفتار غيرانساني با دخترم٬ شبها خواب ندارم. من پدر دلارا دارابي سه سال است که زندگيم بر باد رفته است. کار و کاسبي را ول کرده‌ام و افتاده‌ام دنبال اين پرونده. براي اجراي حق و عدالت و در دفاع از انسانيت. من در اين کارها از وجدان دفاع مي‌کنم و از حق و عدالت. به من و به ما کمک کنيد تا عدالت را اجرا کنيم. در اينجا بويي از عدالت و انسانيت نيست.»


از این نامه مدت‌هاست که می‌گذرد.

دلارا تنها 4 روز فرصت نفس کشیدن دارد، با همه‌ی تلاش‌ها و ادله بازهم حکم برای 4 روز دیگر به اجرا درخواهد آمد.

کاش می‌شد به زمان هم حکم داد؛‌ حکم ایست.

هیچ نظری موجود نیست: