چندی پیش میر حسین موسوی در یکی از حرفهای عمیق و ماندگارش از مردم خواست "نگذارید حركت شما به كیش شخصیت آلوده شود. امیدوارم این كلمات مرا صمیمانه و از سر نگرانی و نه یک شكستهنفسی بیحقیقت و تعارفگونه تلقی كنید".
تاریخ ما ایرانیان اگرچه تمدنی 2500 ساله را در خود دارد اما در تمام این قرنها دچار داستان پادشاه و رعیت بوده است؛ داستانی که انگار پایانی بر آن نیست. حاکمیت، حتی اگر از ابتدا نیز در جوامع مدرن با نیت دموکراسی و در جوامع سنتی با نیت خیرخواهی همراه باشد همیشه آلوده به "طمع" قدرت بوده و هست و نه تنها قدرتمندانی که دل از جاهطلبی نمیبُرند بلکه تکتک انسانها وقتی به قدرت میرسند ابتدا دچار توهم و سرانجام مبتلا به این طمع و زیادهخواهی خواهند شد.
تا رسیدیم به تاریخ پنجاه سالهی تازهای از داستان پادشاه و رعیت؛ در آن روزها مردم برای فرار از روزگار تلخ و فشارهای ناشی از دیکتاتورمنشی شاه و رهایی از جوّ خفقان، به سوی انقلاب "فرار" کردند تا طعم پیروزی را چشیدند و حوزهنشینان را به صندلیهای مجلس و قضاوت کشاندند و قرار بود دین، دریچهای به آزادی باشد و هرگز گمان نمیکردند باز هم به اسارت درآیند.
در سال 57 بعد از ماهها تلاش و درگیریهای خیابانی و زیرزمینی, مردم به قدرتی بالاتر از قدرت حاکمیت رسیدند و با استفاده از همان قدرت, مدینهی فاضلهی خود را در حکومتی دینی یافتند و سرمایههای خود را فدای رسیدن به آن کعبهی آمال و آرزوها کردند.
انقلابی صورت گرفت؛ جوانانی جهاد کردند و شهید شدند و امروز بنبست، کوچه، خیابان و اتوبانی نیست که نام یکی از آن جوانان بر آن نباشد ولی بازهم به روزی رسیدیم که توهّم و جاهطلبی، جای آزادیخواهی حاکمان را گرفت و قصهی تکراری ما ایرانیان از سر گرفته شد.
سی سال پیش، مردم با آرمان رسیدن به "حکومت"ی دموکرات که شعارش برابری، عدالت و آزادگی بود در مقابل رژیمی شاهنشاهی ایستادند در حالیکه امروز با رژیمی مواجهاند که به نام اسلام، رفتاری مقابل مردم دارد که به گواهی بعضی از مبارزان و پیشکسوتان انقلاب اسلامی، "طاغوت" آن دوره هم نداشت.
با همهی سرکوبهایی که شاه نیز در کارنامهی خود مثل 17 شهریور دارد گویا در حقانیت روشهای سرکوب گرانهی خود تردید داشت چنان که به روایت اسدالله علم، در سال 42 و قیام 15 خرداد وقتی نخست وزیر از محمدرضا پهلوی خواست تا مردم را سرکوب کند پاسخ شنید که "من در مقابل ملتم سلاح نخواهم کشید" در حالیکه گویا امروز نمایندگان رهبری در حقانیت سرکوب مردم تردید ندارند و از رویارویی مسلحانه با مردم دفاع میکنند و فیلمهایی میبینیم که در آن پلیس، لباس شخصیها و موتورسواران چوب و تفنگ بر مردم کشیدهاند و در مقابل شعارهای آنها، تیر مستقیم به هدف بدنهایشان رها میکنند و نام آن را دفاع از ارزشهای انقلاب میگذارند.
حال با گذشت بیش از سی سال، همان مدینهی فاضله برای فرزندان همان مردم رنگ باخت و بازهم دچار درگیریهای خیابانی و زیرزمینی شدند با این تفاوت که اینبار در مقابل ریشههای خود ایستادند و به این نتیجه رسیدند که حکومت دینی نیز میتواند به حکومتی استبدادی تبدیل شود؛ همانطور که دکتر شریعتی، در دوران حکومت شاه و در انتقاد به روحانیت گفته بود: دینفروشان در لباس دین، مذهب کفر تبلیغ میکنند و به اسم دین، دیکتاتوری و استبداد بیشتری از خود نشان میدهند.
در انقلاب سال 57 و حتی پیشتر از آن، اگر از مردم معترض میپرسیدیم آیا از رهبران انقلاب و طمع قدرت و مبتلا شدن آنها به دیکتاتوری واهمهای ندارید پاسخ، تعجب -حتی از طرح این سوال- بود زیرا نسل معترض پیش از ما، مطمئن بودند که زندان رفتههای شاه، خود زندانبان نمیشوند. امروز هم اگر از مردم معترض همان را بپرسیم همان تعجب و اطمینان به رهبران سبز را پاسخ خواهیم گرفت.
آیا برای تغییر، نیاز ما به کسانی است که به عنوان "همراه"، در سطوح بالای کشور بتوانند صدای ما را به گوش همه برسانند؟ یا نیازمند کسانی به عنوان "رهبر" هستیم که اسمشان را در بوق و کرنا کنیم و بعد از به انجام رسیدن حرکتمان از آنها بت بسازیم تا بعد از گذشت شاید سالها، بازهم شاهد قربانی شدن فرزندان این مرز و بوم در پای بتهای "خود ساخته" باشیم؟
آیا این روند تکراری که در به قدرت رسیدن و سقوط یا اصلاح یک نظام، طی میشود ناشی از تغییر نسل و تغییر مدینهی فاضلههاست و یا دلیلی بر اقتضای قدرت و توهمات ناشی از آن است؟
آیا میتوان از مردمی که برای نجات به انقلاب و تغییر روی میآورند انتظار داشت که برای خود "بت" نسازند تا دچار تکرار روابطی از جنس "شاه و رعیت" نشوند؟
اولویت چیست؟ آیا ما باید "اول" به دنبال رهبر و پیشرو باشیم یا آموختن اخلاقی که بتپرستی را در ما بشوید تا بتوانیم قصهی این مملکت را از نو بنویسیم و دوباره به دردهای تکراری و قربانی دادن دچار نشویم؟
برای جلوگیری از تکرار تاریخ 2500 ساله باید این سخن میرحسین موسوی را جدی بگیریم و نگذاریم "حركت ما به كیش شخصیت آلوده شود". كلمات او را چنان که خود خواسته است "صمیمانه و از سر نگرانی و نه یک شكستهنفسی بیحقیقت و تعارفگونه تلقی كنیم".
+لینک در جرس
تاریخ ما ایرانیان اگرچه تمدنی 2500 ساله را در خود دارد اما در تمام این قرنها دچار داستان پادشاه و رعیت بوده است؛ داستانی که انگار پایانی بر آن نیست. حاکمیت، حتی اگر از ابتدا نیز در جوامع مدرن با نیت دموکراسی و در جوامع سنتی با نیت خیرخواهی همراه باشد همیشه آلوده به "طمع" قدرت بوده و هست و نه تنها قدرتمندانی که دل از جاهطلبی نمیبُرند بلکه تکتک انسانها وقتی به قدرت میرسند ابتدا دچار توهم و سرانجام مبتلا به این طمع و زیادهخواهی خواهند شد.
تا رسیدیم به تاریخ پنجاه سالهی تازهای از داستان پادشاه و رعیت؛ در آن روزها مردم برای فرار از روزگار تلخ و فشارهای ناشی از دیکتاتورمنشی شاه و رهایی از جوّ خفقان، به سوی انقلاب "فرار" کردند تا طعم پیروزی را چشیدند و حوزهنشینان را به صندلیهای مجلس و قضاوت کشاندند و قرار بود دین، دریچهای به آزادی باشد و هرگز گمان نمیکردند باز هم به اسارت درآیند.
در سال 57 بعد از ماهها تلاش و درگیریهای خیابانی و زیرزمینی, مردم به قدرتی بالاتر از قدرت حاکمیت رسیدند و با استفاده از همان قدرت, مدینهی فاضلهی خود را در حکومتی دینی یافتند و سرمایههای خود را فدای رسیدن به آن کعبهی آمال و آرزوها کردند.
انقلابی صورت گرفت؛ جوانانی جهاد کردند و شهید شدند و امروز بنبست، کوچه، خیابان و اتوبانی نیست که نام یکی از آن جوانان بر آن نباشد ولی بازهم به روزی رسیدیم که توهّم و جاهطلبی، جای آزادیخواهی حاکمان را گرفت و قصهی تکراری ما ایرانیان از سر گرفته شد.
سی سال پیش، مردم با آرمان رسیدن به "حکومت"ی دموکرات که شعارش برابری، عدالت و آزادگی بود در مقابل رژیمی شاهنشاهی ایستادند در حالیکه امروز با رژیمی مواجهاند که به نام اسلام، رفتاری مقابل مردم دارد که به گواهی بعضی از مبارزان و پیشکسوتان انقلاب اسلامی، "طاغوت" آن دوره هم نداشت.
با همهی سرکوبهایی که شاه نیز در کارنامهی خود مثل 17 شهریور دارد گویا در حقانیت روشهای سرکوب گرانهی خود تردید داشت چنان که به روایت اسدالله علم، در سال 42 و قیام 15 خرداد وقتی نخست وزیر از محمدرضا پهلوی خواست تا مردم را سرکوب کند پاسخ شنید که "من در مقابل ملتم سلاح نخواهم کشید" در حالیکه گویا امروز نمایندگان رهبری در حقانیت سرکوب مردم تردید ندارند و از رویارویی مسلحانه با مردم دفاع میکنند و فیلمهایی میبینیم که در آن پلیس، لباس شخصیها و موتورسواران چوب و تفنگ بر مردم کشیدهاند و در مقابل شعارهای آنها، تیر مستقیم به هدف بدنهایشان رها میکنند و نام آن را دفاع از ارزشهای انقلاب میگذارند.
حال با گذشت بیش از سی سال، همان مدینهی فاضله برای فرزندان همان مردم رنگ باخت و بازهم دچار درگیریهای خیابانی و زیرزمینی شدند با این تفاوت که اینبار در مقابل ریشههای خود ایستادند و به این نتیجه رسیدند که حکومت دینی نیز میتواند به حکومتی استبدادی تبدیل شود؛ همانطور که دکتر شریعتی، در دوران حکومت شاه و در انتقاد به روحانیت گفته بود: دینفروشان در لباس دین، مذهب کفر تبلیغ میکنند و به اسم دین، دیکتاتوری و استبداد بیشتری از خود نشان میدهند.
در انقلاب سال 57 و حتی پیشتر از آن، اگر از مردم معترض میپرسیدیم آیا از رهبران انقلاب و طمع قدرت و مبتلا شدن آنها به دیکتاتوری واهمهای ندارید پاسخ، تعجب -حتی از طرح این سوال- بود زیرا نسل معترض پیش از ما، مطمئن بودند که زندان رفتههای شاه، خود زندانبان نمیشوند. امروز هم اگر از مردم معترض همان را بپرسیم همان تعجب و اطمینان به رهبران سبز را پاسخ خواهیم گرفت.
آیا برای تغییر، نیاز ما به کسانی است که به عنوان "همراه"، در سطوح بالای کشور بتوانند صدای ما را به گوش همه برسانند؟ یا نیازمند کسانی به عنوان "رهبر" هستیم که اسمشان را در بوق و کرنا کنیم و بعد از به انجام رسیدن حرکتمان از آنها بت بسازیم تا بعد از گذشت شاید سالها، بازهم شاهد قربانی شدن فرزندان این مرز و بوم در پای بتهای "خود ساخته" باشیم؟
آیا این روند تکراری که در به قدرت رسیدن و سقوط یا اصلاح یک نظام، طی میشود ناشی از تغییر نسل و تغییر مدینهی فاضلههاست و یا دلیلی بر اقتضای قدرت و توهمات ناشی از آن است؟
آیا میتوان از مردمی که برای نجات به انقلاب و تغییر روی میآورند انتظار داشت که برای خود "بت" نسازند تا دچار تکرار روابطی از جنس "شاه و رعیت" نشوند؟
اولویت چیست؟ آیا ما باید "اول" به دنبال رهبر و پیشرو باشیم یا آموختن اخلاقی که بتپرستی را در ما بشوید تا بتوانیم قصهی این مملکت را از نو بنویسیم و دوباره به دردهای تکراری و قربانی دادن دچار نشویم؟
برای جلوگیری از تکرار تاریخ 2500 ساله باید این سخن میرحسین موسوی را جدی بگیریم و نگذاریم "حركت ما به كیش شخصیت آلوده شود". كلمات او را چنان که خود خواسته است "صمیمانه و از سر نگرانی و نه یک شكستهنفسی بیحقیقت و تعارفگونه تلقی كنیم".
+لینک در جرس
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر