۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

هنگامه ی زندگی


در لابه‌لايى كاغذهاي دنياي مجازي به دنبال هنگامه شهیدی مى گردم!
سپیدروى جنبش اصلاحات و جنبش زنان، روزنامه‌نگار و مشاور امور بانوان ستاد مهدى کروبى، بیش از نود روز است که زندانی سیاهچال کینه‌توزان و بر اساس اطلاعات منتشر شده، در چنگال زنانی اسیر است که زندگی خود را وقف بازکردن چشمان امثال آنها کرده تا شاید جز تاریکی سلولها، روشنایی خدا را هم ببینند.
شهیدی تحصیلات خود را در رشته‌ی "سیاست خارجی و دیپلماسی" گذرانده و هم اینک دانشجوی رشته‌ی دکترا در دانشگاه SOAS لندن است.
او در آخرین یادداشت خود در روز هشتم تیرماه یعنی یک روز قبل از بازداشت غیرقانونی‌اش در جواب اخبار دروغ روزنامه‌ی کیهان می‌نویسد: "روزی که از شبکه فارسی بی‌بی‌سی صدای من پخش شد، اوضاع و نحوه برخورد ماموران و افراد لباس شخصی با مردم معترض به نتیجه انتخابات، به‌قدری نامناسب و تألم‌برانگیز بود که احساسات هر ناظری را جریحه‌دار می‌کرد؛ بنده نیز به عنوان یک بانوی محجبه ایرانی که فقط ناظر عبوری صحنه بودم از ضرب و شتم بی‌نصیب نماندم. تعداد معترضان به نتیجه انتخابات، حضور جمعیت میلیونی در حد فاصل میدان انقلاب تا آزادی در روز دوشنبه به خوبی گویای صحت ادعای مطرح شده می‌باشد؛ ضمن این که مستندات و فیلم‌های موجود هم بر صدق این سخن دلالت دارد."
اما با اين توضيحات، خشم حكومت كيهانى فرو نمي‌نشيند! پس از بازداشت، تحت بازجویی قرار می گیرد تا نخست به جرم زن بودن، به روابط غیر اخلاقی اعتراف کند اما وقتی بازجویان راه به‌جایی نمی‌برند با اطلاع از ناراحتی‌های قلبی شهیدی او را مورد شکنجه قرار میدهند؛ از ضرب و شتم گرفته تا ابلاغ حکم دروغین اعدام و انداختن طناب به گردن او.
بنا به اظهارات مادر هنگامه، در ملاقاتی که بین او و خانواده‌اش صورت مى‌گيرد او خودش را مثل یک پرنده به قفس می‌زند و به در و دیوار و شیشه‌های کابین می‌کوبد و فریاد میزند که به همه بگویید مرا به شدت تحت فشار گذاشته‌اند.
تا نوبت به روايت شیوا نظرآهاری مى‌رسد. او بعد از آزادی از اوين، حكايتى تلخ از شکنجه‌ی زندانیان، حتى با ابزار "محروميت از دستشویی" دارد که در آنجا نشان می‌دهد روح مقاوم هنگامه با همه‌ی تاریکی‌های آن زندان سرد و پر از کینه، سرشار از شجاعت مطالبه‌ى"حقّ زندگى" ست:"...يك زندانی می‌گوید: ما اینجا به عنوان زندانی حقوقی داریم و... زن نگهبان، فریاد می‌زند که خفه شو، صداتو بیار پایین... هیس! دعوا بالا می‌گیرد و فریادها و توهین‌های نگهبان می‌پیچد در سکوت راهرو، ما در سلول‌های دیگر گوشهایمان را چسبانده‌ایم به دریچه‌های سلول، صدا از سلول 14 می ‌آید و من حدس می‌زنم که هنگامه باشد. زندانبان می‌گوید: می‌برمت جایی که صداتو کسی نشنوه ... هنگامه می‌گوید: هر کاری دلت میخواد بکن، ببینم چیکار می‌تونی بکنی... و بعد او را کشان کشان جای دیگری می‌برد، در بسته می‌شود و ما می‌فهمیم که هنگامه را برده است سلول انفرادی".
انگار داستانهای تلخ آنچه در پشت دیوارهای اوین با آجرهایی که از خشت نفرت پخته شده‌اند پایانی ندارد و البته که این نوشته‌ها هیچ‌گاه نمیتوانند عمق فاجعه‌های انسانی را به نگارش در آورند.
فاجعه‌ای که دل مادران اسرا و شهدا را به آه نفرین می‌لرزاند و عجب از قدرتی که ترسی از دلهای شکسته ندارد.
مادر هنگامه شهیدی که این روزها رگهای قلبش به علت فشار روحی از دستگیری دخترش بسته شده‌اند حاضر نشده تا تن خود را قبل از آزادی هنگامه به تیغ جراحی بسپارد! او آرامش تن را در آرامش روح خود و بازگشت هنگامه می‌بیند و در روز تولد فرزندش از پشت میله‌ها برایش "تولدت مبارک" می‌خواند و در خیال خود همراه او شمع‌های کیک تولدش را فوت می‌كند.
موسسین این نظام هرگز به خواب خود هم نمیدیدند که خانواده ‌ی شهدای جنگ 8 ساله، روزهای عمر خود را پشت دیوارهای زندانها و بازداشتگاه‌ها بگذرانند و آرزوی دیدار عزیزانشان را با چشمانی اشک‌آلود و دلهایی شکسته راهی کاغذهایی سرد کنند تا شاید معجزه‌آسا به گوش فرزندان انقلاب برسد.
اين صداى مادر هنگامه است!
مي شنوند آيا بزرگترهاي اوين؟:" برادرانم كه شهيد شدند من ضجه نزدم. خم به ابرو نياوردم. كه جنگ و مبارزه و دفاع از وطن بود. اما مگر الان وقت جنگ است كه دخترم را در حبس كرده‌اند و مادرش را از او بي‌خبر گذاشته‌اند؟ نمي‌توانم اين روزها به مدرسه بروم. زبان گفتن ندارم. چه بايد بگويم به بچه‌هايي كه قرار است فردا را بسازند. ‌من درس مقاومت را از مادرم آموختم و آزادگي را از برادران شهيدم ياد گرفتم و در تو به تمامي به يادگار گذاشتم. اما اكنون نمي‌دانم كه به بچه‌هاي امروز كه آينده‌ساز فردا هستند چه بگويم. هنگامه عزيز، من اين روزها خانه نيستم. مدرسه نيستم. بيرون نيستم. دور نيستم. نزديكم. پشت ديوار اوين. ناله كه مي‌كني، تنم مي‌لرزد. خدا خدا كه مي‌كني، به دلم مي‌افتد كه حالت خوب نيست... پيامت را به خدا برسان كه فريادرس بي‌كسان است..."
هنگامه، این روزهای پر التهاب را پشت میله‌های زندان می‌گذراند و با شجاعتی که از مادر خود به امانت دارد رمز به دست آوردن آزادی را در مبارزه همیشگی و تحت هر شرایطی می داند و حاکمان متوهم را بازیچه‌ی شهامت خود کرده است.
وقت اثبات "زنده بودن"، اگر در برابر آنها كه نجات خود را در مرگ تو و آرمان‌هايت مي‌بيند كم بياورى باخته‌اى! هزار چشم بيدار، به چشمهاى بي‌خواب هنگامه‌ها اميد حيات بسته‌اند و "يك هنگامه"، خوب مى داند كه حالا -و دقيقا حالا- وقت اثبات زندگى ست.
+لینک در جرس

هیچ نظری موجود نیست: